822

انگشتاش رو دورم حلقه کرد. بینی‌ش رو آورد سمتم و یه نفس عمیق کشید. یه پَرِ کوچیک افتاده بود روم که با نفسِ عمیقش، رفت توو بینی‌ش. فین کرد. دماغشُ گرفت. پرتم کرد توو هوا و شروع کرد به سرفه کردن. به گمونم پَر و آب‌دماغشُ رو با هم قورت داد.

یه چرخ زدم. دو چرخ. سه چرخ. به چرخش چهارم نرسید و صاف به سمت زمین رفتم.

آب.

نه چندان تمیز. پر از مدفوعِ سفیدِ ماهی و چندتا برگِ گندیده و قهوه‌ای.

چشمام رفت رووی هم. بیهوش شدم.

حس کردم یکی لیسم می‌زنه. تند و کوتاه. سگ؟ سگ که زیرِآب نیست. آب؟ هنوز موج‌های ریزی که به بدنم می‌خوره رو حس می‌کنم.

چشمامُ باز کردم. یه ماهی. قرمزه. دهنشُ چسبونده به من و مدام باز و بسته‌ش می‌کنه. آدما میگن وقتی ماهیا همچین‌کاری می‌کنن یعنی .. ولش کن! آدما مزخرف زیاد میگن.

نگاهم می‌کنه. میگم «اینجا کجاست؟». 

میگه «یادم نیست.» 

میگم «مگه میشه؟» 

میگه «چی "مگه میشه"؟».

پووف.

حافظه‌ی کوتاهِ چندثانیه‌ای.

صدای داد و فریاد میاد. آب داره می‌رقصه. تصویری که می‌بینم واضح نیست. می‌لرزه. می‌چرخه. می‌گرده.

یه مَرده. دستش میره بالا. می‌خوابه رووی صورتِ کسی. یه صدای بَم و نامفهوم میگه «مَیَم». آب می‌لرزه.  

جیغ. داد. فریاد. تصویرش واضح نیست. می‌گرده. می‌چرخه. می‌لرزه.

دو روز گذشته. از ماهی دومی می‌پرسم «ما تووی حوضیم؟». میگه «حوض چیه؟». همون موقع یه چیزی از بیرون با شتاب کنارم می‌شینه. آب تکونْ‌تکون می‌خوره. بزرگه. چندتا زائده داره. زائده‌هاش پنج تاست و عین هم نیستن. حرکت می‌کنن و بعد از یه مدتِ طولانی شروع به چروک شدن می‌کنن.

به من می‌خوره. یه چیز دیگه میاد توو آب. منو می‌بره بیرون. جلوی یه دایره‌ی بزرگم که بالاش پر از تارهای مشکیِ. کوچکترین دایره مشکیه. بعدیش قهوه‌ای و بعدیش که از همه بزرگتره، سفیده مایل به آبی. اینا رنگن. همه اینا رو پسرباغبون بهم یاد داده. بهم می‌گفت تو قرمزی. بعد واسه اینکه بقیه ناراحت نشن سریع می‌گفت تو درخت! سبزی یا ..

حالا این مشکیه. سفیده. قهوه‌ایه.

یه صدایی میاد «پاتُ بیار بیرون از حوض، می‌چای.»

بلند میشه. میریم توو. جیغ. داد. فریاد. تصویر نمی‌لرزه. این‌دفعه کسی نمیگه «میم». میگن «مریم» و «حالت خوبه؟».

خیلی وقته گذشته. حس می‌کنم پیر شدم مثل پای اونی که رفت تووی حوض. چروک شدم. امروز که یکی منُ سر طاقچه دید گفت «مریم چرا این پلاسیده شده؟ نذاشتیش توو یخچال؟»

مریم برم داشت و گفت می‌خواد منُ خشک کنه. حالا شب شده. مریم منو تووی همون پنج‌تا انگشتش گرفته و چونه‌ش می‌لرزه. آروم میگه «دعاکن درست بشه. تا من از اینجا برم. خسته شدم دیگه. این پسره هم پسر خوبیه.»

منو می‌ذاره رووی سنگ آشپزخونه و یه سینی برمی‌داره پر از چایی. صدای جیلینگ‌جیلینگ‌ش که قطع میشه یادِ حرفِ باغبون میفتم. میگن هیچ آدمی خوب نیست. وقتایی که تو فکر می‌کنی خوبن، باهات تعارف دارن.

یکی میاد در یخچالُ باز می‌کنه. برای یه نظر عیال‌م رو می‌بینم. چه خوش رنگ و رو شده. 

خوابم می‌بره. یه دفعه توو هوام. نه. تووی یه دستم. صدای مریمه که جیغ میزنه. هوای بیرون. یکی از پشت یه ضربه میزنه به سرش. مشتش باز میشه.

می‌پرم تووی هوا. اینبار به سه چرخ هم نمی‌رسه چون پرت میشم تووی حوض. ماهی اولی بیداره. قلبم اونقدر تند میزنه که پوستم ترک می‌خوره. با خودم میگم «مریم خوبه؟».

ماهی اولی میگه «مریم کیه؟»

میگم «دوستم.»

میگه «دوست چیه؟».

میگم «مثل تو و ماهی دومی.»

برمی‌گرده، ماهی دومی رو می‌بینه و میگه «این کیه؟».

جیغ. داد. فریاد. آب داره می‌چرخه. می‌لرزه. می‌گرده.

یکی میفته تووی آب. همه جا قرمز میشه. رنگِ من. رنگِ پیرهن امشب مریم که باهاش یواشکی می‌رقصید. آب داره می‌لرزه. صورت مریم درست کنارمه. نمی‌دونم چجوری افتاده تووی حوض ولی چشماش بازه. سه تا دایره. کوچکترین دایره ..

آب داره می‌رقصه. «امشب عروسی مریمه.»

ماهی اولی میگه «عروسی چیه؟».

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان