841

کاش تو زندگی هم میشد تقلب کرد. یه کاغذ سفیدِ بدون خط برداری با یه خودکار 0.7 آبیِ panter انقدر تووش بنویسی که کاغذه شُل شه و وقتی نزدیکه که تموم جوهرش پخش شه، تاش کنی و بذاریش لای یه دستمال کاغذی و بچپونیش توو جیب مانتوت. بعد یه روز توو خیابون می‌بینیش. همونجوری خوش‌تیپ مونده. از آخرین باری که دیدیش دندوناش صاف‌تر شده و صورتش مهربون‌تر. ولی یه جسم ریز و کوچولو بغلشه. همه مردم بهش میگن «دختر». من بهش میگم آینه‌دق؛ دستمال رو از توو جیبت دربیاری. کاغذ رو باز کنی. ببینی نوشته «و او صبر کرد و بغضش را فروداد.» بعد بخندی و اشکت بیاد. یه پس‌گردنی بزنن بهت که رد شدی تو امتحان. ببرنت با جیغ و داد و گریه. و اون هنوز لبخند بزنه و دندوناش از دفعه قبل، صاف‌تر باشه.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان