تو و خاکِ گلدون با هم قوم و خویشین

دیروز یکی به سرم زد. دستمو بردم بینه موهام که انگشتمو گاز گرفت. از جام بلند شدم که پام گیر کرد و افتادم. یه چیزی خورد به دماغم، عطسه م گرفت و دهنم بسته شد. انگار گرد و خاک مغزم بلند شد. رفتم جلوی آینه. از لای موهام آب راه افتاده بود. دستمو به پیشونیم زدم. نوک انگشتمو بردم سمته زبونم. شور بود. عینه اشک. صدای هق هق بلند شد. موهامو از فزق سرم کنار زدم. سرم شکاف خورده بود و بجای خون، اشک بیرون میزد. صدای خودم بود که گریه میکردم. تو آینه دیدم که گوشه نشسته بودم، با دامن سرخابی و بلوز مشکی. تا دید نگاهش میکنم داد زد و بهم گفت قاتل. بعد یه حباب رو گرفت بغلش و گریه کرد. فکره تو بود تووی دستش. همون فکر خوبی که یه چیزی مانع از فراموش کردنش میشد. ولی حباب های دیگه هم بودن. قبول شدنم تووی دانشگاه. مجردی زندگی کردن. یه اتاق پر از کتاب. زدنه گلخونه. چندتا حبابه تیکه پاره هم بود. بالای سرشون گل گذاشته بودن؛ همون گلهای کاغذیه دوم ابتدایی.

 فکره اینکه دوستم داری.فکره اینکه بخاطرم تا ماه میری که ببینی از پنیر ساخته شده یا نه. حتی اگه ناسا هم اعلام کرده باشه ماه از کره ساخته شده و از پنیر نیست. فکره اینکه بستنی فروشی باز کنی و ..

از وقتی برات رفتن خواستگاری، همه شون مردن. صورتم از اشک خیس بود که سرم رو بستم. موهامو مرتب کردم. نشستم روی زمین. حالا میفهمم چرا موقع گریه سرمو بغل میکنم. باز از پیشونیم آب راه افتاد.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان