کاش مثلِ بیدار شدنِ صبح بود. تا صدایت زد، سرت را بیشتر روی بالش فشار بدهی، اخم کنی و بین خواب و بیدای دنبال حرف تاثیرگذاری بگردی! درحالیکه میدانی «یک ساعته که خوابیدم .. حالم خوش نیست .. سرم درد میکنه» فایدهای ندارد. به التماس میافتی. کمی که گذشت؛ یکی میآید. دستِ آن یکی را میگیرد و میگوید «خوابه. بیدار که شد، میایم سراغش». و بویشان بماند زیر بینیات و مثلِ عطر سیگار بنشیند روی لباست. که هربار خواستی بخندی، بوی غم را حس کنی.
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com