دست خدا زیر سرت باشد

همان اول باید می‌فهمیدم. همان روزی که بهت گفتم «محسن‌تون چکار کرد؟» همان روزی که بهم گفتی «واسه چی چکار کرد؟» گفتم «مگه عاشقِ ضحی نبود؟ چی شد؟» گفتی «مگه هرکسی از یه نفر خوشش میاد، باید کاری کنه؟». همان روز باید می‌فهمیدم.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
میم _
۰۸ فروردين ۹۶ , ۱۰:۳۹
مشابه این داستانو زیاد دیدم عملا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان