دلخوشی ام شد وقتی دلخوشی داشتن در زندگی ام مُد نبود ..
با وجود تمام ترسهای بعد از قضاوت شدن و حرفِ درِ کوزه ایِ آدمها، با حمایت یک عدد شمعدانی و یک عدد کاکتوس تپلِ پرتیغ و یک سروِ همیشه سبز .. حقیقی شد.
با وجود تمام نگاه های بعد از خواندنش و به قولِ شمعدانی «خصوصا فُلان متنش»
با وجود تمام حرفهای از همین الان بر باد رفته کوته فکرهای همین گوشه و کنار
با وجود «یک کارِ جدید» بودن در زندگیِ روتین ام ..
با وجودِ اینکه اسمش "آتاتا"ست به یادِ روزهایی که مامان اینطور صدایم میکرد
با وجودِ سما بودن و آسمان نبودنم ..
الان منتظر است تا خوانده شود :
"آتاتا" به یادِ روزهای بی دغدغه
+
نمایشگاه بین المللی کتابِ تهران، سالن A4، راهرو یک، غرفه 32 .. انتشارات مایا
از تابستانِ 95 تا بهارِ 96 منتظر تولدش بودم با پوستِ کاغذی اش ..