.

بعضی وقتها میشد که تصور میکردم موقع  رفتن ، چی بردارم. همیشه هم اون کوله ی رنگی و اون کیف دستیِ شیرازی پُر بود.

لباس توو خونگی، شارژر، هندزفری، اسپری، شونه، کیف پول .. به فکر کارت اعتباری و شناسنامه و دفترچه بیمه هم نبودم ..

همیشه با ته مونده کیف پول  سوار بر سمند زرد رنگ میرفتم .. پیش عزیزترین.

ولی حالا که نه قلبم درد می کنه نه نمیکنه. حالا که فقط کیف کولیم پُر شده نه کیف دستی. حالا که شلوار خاکستریِ نمدارمُ از روی مبل برداشتم و چپوندم توو کوله م .. حالا که اسپریمُ جا گذاشتم و پولِ ته مونده کیفمم نیست .. 

میرم و تا نصفه راه .. برمیگردیم .. حتی بااینکه قبلش زده بود به سرم .. 

به حدی از خستگی رسیده بودم که هیچی حس نمیکردم، فقط صدای فریادش کمی اذیتم میکرد .. حالم خوب بود با کمی دلشوره ..

برگشتم که صبح برم .. که ساعت ده برم .. که سحری نخورده برم .. که با مانتوی چروک برم .. که بدون اسپری برم .. که دلم بلرزه .. بچرخه .. برقصه از زور استرس .. که دلم از دستم خسته شه .. که بخواد دوست معمولی باشیم .. که غده های اشکیم به بهونه نامهربونی از دستم گله کنن پیش بزرگترم ..

که تیکه ب تیکه ی بدنم ازم بدشون بیاد و حتی دهلیز چپ قلبمم گریش بگیره ..

نرفتم که صبح ساعت ده با مانتوی چروک و کوله ی بی اسپری و دهلیزچپِ گریون برم ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان