دانی که چیست دولت؟

نشستم توو تراس. یا باکن. یا هر چی اسمشه. لباسام خاکی شده. لای موهامم خاکه. دمپایی به پام کوچیکه. ولی خنکه و بوی لواشکای مامان هم میاد. همین جوری که دلبرنوشت های بقیه رو می خونم ، صدای گریه یه دختربچه میاد. انقدر نزدیکه که انگار سرشو گذاشته رو شونم!
می دونم از خونه بغلیه. همون پلیسه. همونایی که صدای ظرف شستنشون میاد وقتایی که تنهام و ساکت. گریه می کنه و فقط میگه «رفت». به ثانیه نکشیده صدای کشیده شدن دمپایی روی موزاییک مربعی های کف حیاطشون میاد. بعدش هم صدای دو تا مرد. یکیشون بابابزرگشه. میپرسه چی شده. دختره میگه «تنهام گذاشت. رفت». نمی دونم کیو میگه. حتی اونها هم نمیدونن. بقیشو نمیشنوم. میرن توو.
فکر کن یه دیقه. برم تو حیاط گریه کنم. دو نفر هم نه! یه نفر بسّه. پابرهنه بیاد و هراسون بپرسه چی شده؟ ماتم ببره به موهای لختش و بگم «تنهام گذاشت ... رفت».

*آن پابرهنه ی هراسان، ترجیحاً مامان بزرگِ آدم باشد .. *
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
یکی دیگر
۲۸ تیر ۹۶ , ۰۳:۳۸
دیدار یار دیدن...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان