که شما خوشی بی ما ..

از وقتی شما رفتین همه چی اسلوموشن شده .. دیگه کلیپ پاندا شوغ و ذوق نداره .. لحظه ها کِش میاد تا اون تپلِ پرسلولی بیاد پایین از سرسره .. دیگه شربت آب لیمو اون مزه قبلشو نداره .. حتی گربه ها هم بی حوصله شدن .. ترس سوسک هم کمرنگ تر شده چون حتی اونها هم رفتن .. انگار رفتنتون مسری بود .. تک تک گُلایی که به گلبرگشون دست زدین خشک شدن .. حتی اتود مشکیه هم کار نمیکنه ..

هر روز شده پاییز .. انگار یه طلقِ نارنجی گرفتی جلو چشمات .. همه جا برگ ریزونه .. همه جا غصه س .. همه جا دلگیریِ بی گُل بودن رو داره .. عین بیمارستانه همه جا .. بو الکل میاد .. بو بتادین .. بو زخم .. نکنه مرضی چیزی گرفته باشیم؟ از وقتی رفتین، خون بند نمیاد .. شایدم هپارین خونمون حوصلش سر رفته .. گفتم که .. مسریه ..

دیروز رفتیم اون عطاریه .. همون که شاخ گوزن رو دیوارش بود .. همون خانوم مهربونه .. تا منو دید برق از کله ش پرید .. از وقتی پاییز شده، هفت - هشت ماهی میگذره .. از اون موقع نیومده بودم اینجا .. غصه مینشست رو دلم آخه .. حالا هم به فرمان مامان خانوم اومدم .. مجبوری .. آخه هیشکی به حرف یه دختر که میگه "میشه ازون عطاری واسم زردچوبه اعلا بخرین" گوش نمیده .. اونا که نمیفهمن .. اونا که نمیدونن من به اون خانوم مهربونه سفارش عسل مرغوب داده بودم واسه شما .. واسه صبحونه و سرماخوردگیتون .. اونا که نمیدونن هشت ماهه عسلِ سفارشیمون منتظره تا بریم بگیریمش .. اونا نمیدونن ولی اون عسل میدونه انتظار یعنی چی .. یکی سفارشت بده .. ترو نخواد یعنی چی ..

واستادم جلو روش و گفتم "زردچوبه" و از همون لبخندا که دوسشون نداشتی .. هیچی نگفت .. رفت سمت یکی از گونیا .. یه ظرف برداشت و اون نارنجیِ خوشبو رو ریخت توو پلاستیک .. دیدی همه جا پاییزه؟

داد دستم که بغضم گرفت .. گفتم "هنوز عسل رو دارین؟" .. میدونست کدومو میگم .. گفت اره .. نشستم رو یکی از گونیا که بسته بود .. زار زار گریه کردم .. هیچی نگفت .. حتی به پولی که گذاشتم رو پیشخون هم نگا نکرد .. فقط گفت .. بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو ..

زردچوبه رو گذاشتم رو اُپن .. مامان خانوم گفت پشت مانتوت چرا نارنجیه؟ چشات چرا زرده؟ اشکات چرا سرده؟

دیدی گفتم بی تو پاییزه؟

نشستم رو تخت .. به حرفتون گوش نمیدم اینبار .. به "نه زنگ، نه اس ام اس" گوش نمیدم .. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار .. درسته که خوب نیست شما رو "تو" خطاب کردن منتهی .. جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان