بی چارشونه ی چارخونه

دور شدن هامون عینهو شربت نعنا بود .. تلخ .. مزخرف .. بقیه دوست داشتن ها .. منتهی ما نه .. هر روز صبح بینی مونو کیپ میکردیم و یه لیوان ازش سر میکشیدیم و لعنت میفرستادیم به این اجبار .. شربت نعنا تلخ بود ولی بهتر بود .. بهتر از نبودنتون بود ..
وقتی میدیدم شما با اخم میپرسی "به نفعمون نبود یه مدت دوری؟" ما جمع میشدیم توو خودمون .. با لبخند یه لیوان شربت نعنا میرفتیم بالا و شما لبخند میزدی .. میگفتیم "نچ" .. اصلا هم سخت نبود .. اصلا چه خوب که شما انقدر جفاکارید .. چقدر بتون میاد! ..
ولی .. حالا نبودنتون عینِ ریختنِ آب داغه رو ماهیتابه ای که تووش تخم مرغ نیمرو کردی .. عکس هاتون هم افاقه نکرد .. عینه اینه که بخوای با دستمالِ خیس رو اُپنِ نمدار رو خشک کنی ..
راستی دلمون که میلرزید .. شما با چشاتون ندیدید تو ذلِ تابستون چقد زمستونه؟ هوا گرفته نبود؟ دلتون نگرفت اون شب؟ .. نه؟ فدا سرتون ..

راستی هِی از گوشه و کنار پشت سرمون گویند سرانجام ندارید شما .. مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم ..
دیروز هم رفتیم اون قناری فروشیه .. کدوم؟ همون که اصن قناری نداشت .. محلمون نذاشت راستشُ بخواین .. انگار یکی یکی میخواستن بیان جلو بگن "شما همونی هستی که بی چارشونه ی چارخونه شده؟" یا بی چارخونه ی چارشونه؟ مام چونه مینداختیم بالا و با شرمساری میگفتی آره .. تا تو رفتی ز کنارم به نظرها خوارم .. آخه میدونین .. بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد ..
ما که تا الان دووم آوردیم .. بعدِ نه ماه پاییز .. جَختی رسیدیم به زمستون .. شمام دلت نگیره ها .. گر بنوازی به لطف ور بگذاری به قهر .. حکم تو برمن روان زجر تو بر من رواست ..
از اون موقع تا حالا نگفتید شب بخوایه؟ ما بیدار بودیم ها ..
پس یعنی نمیاید؟ اومدن قشنگه ها .. عینِ صدای ضربه زدن به لیوانیه که تووش پر از شیرموزه .. گروپ گروپ ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان