همه منتظر بودن .. بیشتر از همه سهیل .. چشمش بدجوری کیک پاندا رو گرفته بود .. کیکی که مامان چندبار گفت والا من گفتم سیاه و سفید نمیدونم چرا قهوه ای و سفید زده .. و هر بار میگفتم اشکال نداره حالا :)
همه به منه خم شده روی کیک نگاه میکردن که از پس قاب گرد عینک و چندتار موی فر شده زل زده بودم به عدد روی کیک .. آرزو .. فوت کردن شمع .. خاطرجمعی از برآورده نشدنش ..
آرزو کردن فقط دوتا حسن داره .. یکی اینکه بفهمی هنوز دلت نمرده و الکتروکاردیوگرام قلبت خط صاف نیست .. یکی هم اینکه بفهمی باید به چه چیزهایی برسی .. وگرنه فرشته ی سفیدپوشی نیست که نوت برداری کنه از خواسته هات ..
یکی سرفه کرد .. الکی خنده کردم و گفتم نمیدونم چه آرزویی دارم ..
بعد چشامو بستم و کلمه ای رو گفتم که چندساله شده ذکرم .. حتی شاید بیشتر از "مامان" گفتنهای تووی روز ..
آرامش :)
همه به منه خم شده روی کیک نگاه میکردن که از پس قاب گرد عینک و چندتار موی فر شده زل زده بودم به عدد روی کیک .. آرزو .. فوت کردن شمع .. خاطرجمعی از برآورده نشدنش ..
آرزو کردن فقط دوتا حسن داره .. یکی اینکه بفهمی هنوز دلت نمرده و الکتروکاردیوگرام قلبت خط صاف نیست .. یکی هم اینکه بفهمی باید به چه چیزهایی برسی .. وگرنه فرشته ی سفیدپوشی نیست که نوت برداری کنه از خواسته هات ..
یکی سرفه کرد .. الکی خنده کردم و گفتم نمیدونم چه آرزویی دارم ..
بعد چشامو بستم و کلمه ای رو گفتم که چندساله شده ذکرم .. حتی شاید بیشتر از "مامان" گفتنهای تووی روز ..
آرامش :)