یه عکس برام فرستاد .. نوشت میشناسیش؟
گفتم چشماش آشناس!
گفت واقعا هم که اول چشمهاش دیده میشه توو صورتش!
لبخند فرستادم ..
گفت بذار برات تعریف کنم .. شاید یادت اومد .. ابن دختره دیوونه س .. خله .. هفت تا از تخته هاش کمه .. چون عاشق عدد هفته .. هر روز به خودش میگه با بقیه تند برخورد کن .. آدما از کسی که صریح باشه و یکم سرد خوششون میاد .. ولی باز هم به زن فروشنده لبخند میزنه و قربون صدقه راه رفتن بچه ها میره ..
خودش هم نمیدونه کیه .. تو میخوای بشناسیش؟ گل دوست داره .. ولی بلد نیست ازشون مراقبت کنه و به خواهرش حسودیش میشه که انقدر با مهارت گلها رو تر و خشک میکنه .. حتی از پس درست جارو زدن خونه هم برنمیاد ولی هردفعه این کارو قبول میکنه چون از صدای بالا رفتن پوست گردو از دسته جاروبرقی خوشش میاد .. حتی نقل شده که خودش خونه رو کثیف کرده تا جارو بزنه ..
نقد کردن بلد نیست .. تظاهر کردنش خیلی خوب نیست .. دست پختش خوبه ولی بلد نیست چجوری غذا درست کنه .. حافظش افتضاحه . .
گفتم چشماش آشناس!
گفت واقعا هم که اول چشمهاش دیده میشه توو صورتش!
لبخند فرستادم ..
گفت بذار برات تعریف کنم .. شاید یادت اومد .. ابن دختره دیوونه س .. خله .. هفت تا از تخته هاش کمه .. چون عاشق عدد هفته .. هر روز به خودش میگه با بقیه تند برخورد کن .. آدما از کسی که صریح باشه و یکم سرد خوششون میاد .. ولی باز هم به زن فروشنده لبخند میزنه و قربون صدقه راه رفتن بچه ها میره ..
خودش هم نمیدونه کیه .. تو میخوای بشناسیش؟ گل دوست داره .. ولی بلد نیست ازشون مراقبت کنه و به خواهرش حسودیش میشه که انقدر با مهارت گلها رو تر و خشک میکنه .. حتی از پس درست جارو زدن خونه هم برنمیاد ولی هردفعه این کارو قبول میکنه چون از صدای بالا رفتن پوست گردو از دسته جاروبرقی خوشش میاد .. حتی نقل شده که خودش خونه رو کثیف کرده تا جارو بزنه ..
نقد کردن بلد نیست .. تظاهر کردنش خیلی خوب نیست .. دست پختش خوبه ولی بلد نیست چجوری غذا درست کنه .. حافظش افتضاحه . .
عاشق کارهای میازاکیه .. کتاب خوندنو دوست داره .. رویای جادوگر شدن داره .. از لردلاس نمیترسه .. بنظرش "درویش" بهترین عموی دنیاس و اقای کرپسلی بهترین دوست! .. با دیدن جودی ابوت اروم میشه و از وراجی های آنه لذت میبره .. هنوزم دنبال دفتریه که بتونه بهش اعتماد کنه و روی خطهاش بنویسه ..
حرفهای دلشو پیکسل میخره .. آرزوهاشو، کتاب .. غصه هاشو، بستنی .. شادیاشو، پیتزای پپرونی .. حرصشو، نوشابه ..
خیلی محتاطه .. خبر آوردن که موهای هفتاد و دو سانتیشو کوتاه کرده و نمیدونم چجوری برم آدمش کنم! ..
شناختیش؟
دستام یخ کرده بود .. گفتم "خیلی کوتاهشون نکرد .."
و خندیدم ..
شناختیش؟
دستام یخ کرده بود .. گفتم "خیلی کوتاهشون نکرد .."
و خندیدم ..