قبول نشد.

دیدم داره دنبال یه چیزی میگرده. گفتم چی شده؟ گفت دنبال گوشیت قدیمیت میگردم.
فهمیدم چرا. اون سخنرانی هاش در مورد کوتاه بودن زندگی و لذت بردن از لحظه تموم شده بود. کتابهای کنکورش رو اورد و ردیفشون کرد تا روزها بره خرپشته و درس بخونه. میگفت نمیرم کتابخونه. مگه این همه که قبول شدن، رفتن؟ میگه کتاب تست جدید نمیخرم، مگه اونایی که از منطقه محروم قبول میشن صدتا کتاب تست دارن؟ میگه امسال کلاس و ازمون نمیرم جز سه تا ازمون سنجش، مگه اونایی که ..
حالا هم داره سیمکارتشو میندازه تو گلکسی فیت قدیمی من و ذوق میکنه که تلاشی که پارسال نکرد رو جبران میکنه. خیلی خوشحاله برخلاف انتظار من ..
میگه درس بززگی رو یاد گرفتم. اینکه به خودم دروغ نگم. من دلم پیشرفت میخواد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان