511اُمین

بعضی آدمها خیلی رو دارند !!

مثل تو که .. 

مهربانی ..

مهربانی ..

مهربانی ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

510اُمین

بعضی آدمها خیلی ناامیدند .. ناامیدی نه از جهتِ اینکه وقتی دوست پسر / دوست دخترشان ترکشان کرد، تارک دنیا شوند .. یا با والدینشان که دعوایشان شد ، مست کنند .. ناامیدی از نوع به ته خط رسیدن .. مثل وقتی که دهانت را باز کنی و حجمی از سیاهی را بیرون بریزی، طوری که جمع کردنش کار هیچکس نباشد .. این بعضی آدمها از خدا ناامید می‌شود، می‌زنند زیر کاسه کوزه همه چیز .. این بعضی آدمها همیشه یک پوزخندِ اضافی گوشه لبشان دارند برای وقتهایی که برای وضو گرفتن بلند می‌شوی .. این بعضی آدمها به همه چیز بی‌احترامی می‌کنند .. رنگِ بی‌احترامی‌هایشان را هم قرمز تا همه بفهمند که "من ناامیدم" .. برای این بعضی آدمها، نباید دلیل و برهان آورد .. نباید قرآن و انجیل و تورات را مقابلشان گذاشت .. نباید برایشان از مسیح و پیغمبر گفت .. نباید از کلیسا و مسجد گفت .. این بعضی آدمها ترسناکند .. آنقدر که باید نخ و سوزن را برداری و لبهایت را بهم بدوزی .. اطرافشان سر و صدا نکنی تا حرفی نزنند .. این بعضی آدمها به هیچ چیز اعتقاد ندارند .. 

بعضی آدمها! می‌دانم هوا آلوده ست .. می‌دانم آزار می‌دهند کودکان را .. می‌دانم اختلاسهای آنها مثل وام است برای ما با تفاوتهای فاحش .. می‌دانم آدمها برای پول درآوردن چه کارهایی می‌کنند .. می‌دانم دستان پشت پرده‌مان بزرگ شده‌اند .. می‌دانم بد داریم .. خوب داریم .. عیب داریم .. نقص داریم .. بعضی آدمها! می‌دانم خسته‌اید .. ما هم! .. حتی اگر یقه مُرده‌ی سال هزار و سیصد و بیست را بگیری و از قبر بیرون بیاوری‌اش به تو می‌گوید که از زنِ دهم‌اش خسته است و مملک بی‌در و پیکره و از شاه شکایت می‌کند .. می‌دانم ولی بد نباشید .. می‌دانم ولی مرا می‌ترسانید ..

این بعضی آدمهایی که هیچکس را قبول ندارند مرا می‌ترسانند ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

508اُمین

بهاری که نباشی، بهار نیست .. خزان است ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

507اُمین

عادت می‌کنی به ذوق کردنهای الکی .. ناتا ببین! .. رُژِ قرمز خریدم ..



پ.ن: دلم برای ناتا تنگ بود ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

505اُمین

حقیقت، توی همین صفحه‌های پیوندِ ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

503اُمین

از آخرین دیدارمون دوسال می گذشت .. آخرین بار، همدیگرو بغل کردیم و بهم قول دادیم ک بعدا همو پیدا کنیم .. با شوخی بهم گفت "عروسیت دعوتم کنی ها" .. خندیدم و دوسال گذشت ک امروز دیدمش ولی نه عروسیِ من بود .. نه عروسیِ اون .. بین جمعیت دنبالش می گشتم .. و تنها چیزی ک می دیدم، هیکلهای زنونه سیاه پوش بود .. از دختری ک سینی حلوا دستش بود پرسیدم "فلانی رو ندیدید؟ دختره ..." .. ندیده بودش .. ب خودم لعنت فرستادم ک چرا دیروز نرفتم ک حداقل ببینمش .. زنگ زدم ب الی .. گفت داره حاضر میشه .. همون لحظه دیدمش و تا خواستم چیزی بگم .. اومد بغلم .. گوشیو قطع کردم .. سرشو بلند کرد و ازم تشکر کرد ک اومدم .. خواستم بگم "تسلیت میگم" .. خواستم بگم عروسی درکار نیست .. ببخش ک بعد از دوسال توی لباس عزا دیدمت .. خواستم بگم ببخش ک دیر رسیدم ک دیروز سراغمو گرفتی و نبودم .. ولی فقط گفتم "ببخش .." .. ک دیروز ندیدمت .. ک دیررسیدم .. ک توی لباس عزا دیدمت .. قرآن خوندم .. ساعت چهار بود .. آژانس منتظر .. خداحافظی کردم و بازم گفتم ...

ببخش ..

پ.ن: تعریف هرکس از شهید جدا .. ولی امروز با دیدن دختر کوچیکی ک بقیه بچه ها دورش جمع شده بودن .. هواشو داشتن .. از بغل این زن ب بغل اون زن میرفت و بین اشکهاشون گم میشد .. خیلی درد داشت .. 


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

502اُمین

و پیازهایی که از تو دلیلِ گریه‌ات را می‌پرسند ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی

500اُمین

و اولین گونه هنگامی سرخ شُد که آدم بوسید حوّایش را ..

.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

499.5اُمین

پلکهای بهم چسبیده .. سوزش چشمها .. دستمال کاغذی های درون مشتم .. نشستنم در راهروی دستشویی و های های گریه کردنم .. دل خودم را سوزاند .. دکتر میگفت گریه نکن تا چشمهایت بهم نرود .. تا بخاطر کم شدن اشک چشمت زجر نکشی ولی باور کن نمی شود .. باور کن ..
+
قطره قطره اشک بریز تو چشام تا بتونم بازم گریه کنم ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

499اُمین

به گمانم تو همان "بچه‌های مردمِ" حرف‌های مادرم هستی .. بَس که خوبی لعنتی ..



پ.ن: امیدوارم بعد از کپی کردن مطالب، نوشته‌ی همراهش را حذف نکنید .. !

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان