864

"چشاتو ببند. دیوونه نگفتم چشمک بزن! میگم چشاتو ببند. آها خوبه. حالا چیزایی که میگمو تصور کن. فرض کن داری رانندگی میکنی."

"تو کدوم خیابون؟"

"هر خیابونی که دوست داری"

"باشه.پس اون خیابونی که توش پره درخته و تو دوسش داری"

"قبول. داری میری و ماشینت بوق نداره. اصلا خراب شده و تو پول نداری درستش کنی"

"یعنی واسه تو کتاب خریدم؟"

"نخند. جدی باش. آره مثلا واسه من یه چیزی خریدی. بعد یه دفعه یه ماشین جلوت مبپیچه و رد میشه. چکار میکنی؟"

"بوق میزنم"

"بوق خرابه."

"چه بد! داد میرنم"

"اون ماشین بی توجه به تو رفته"

"..."

"تو هم خیلی وقته که رفتی"

"..."

"من حتی داد هم بزنم تو رفتی"

"..."


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

859

ــ هر موقع بهت میگم دوستت دارم، نگو منم همینطور. بذار تو یه موقعیت دیگه، بعنوان اولین نفر بگو که دوستم داری. عین اینه که به فرشید بگم کُتت قشنگه. اون بگه ماله تو هم قشنگه! راست میگه؟ راست نمیگه.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

844

نیم ساعته زُل زدم به کاغذ که این‌دفعه چه کوفتی از تو بنویسم. که درخورِ شأنت باشه. به قدبلند و کتِ مشکیت بخوره. به عینک‌‌ت بیاد، حتی به اخمت! الانه که گریه‌م بگیره. 


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

839

گفت «بیا جاهامونو عوض کنیم. من میدون میشم دورت می‌گردم.»


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

834

ــ تا حالا رفتی بین ابرا؟ نه؟ خُب، ببین اونها هیچی نیستن. منظورم اینه که دستتُ دراز کنی، هیچی گیرت نمیاد. ابرا منُ یادِ تو میندازن. یادِ «هیچی» گفتن‌هات. اونا هیچی‌ هستن! ولی وقتی جمع بشن، میشن ابر. ابر چکار می‌کنه نازلی؟ مثلِ الانِ تو. گریه می‌کنه.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

827

«روزای با تو .. » بی‌خیال. عمرم به این چیزا قد نمی‌ده.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

825

فوبیا داشت. فوبیای سگ. منم که چشمام سگ نداره.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

818

قهرکردن‌مون مثِ رفتن برقا تووی روشنائیِ روزه.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

815

مثلا باشی. که نیستی.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

812

گفت «تو خوب تخم‌مرغ درست می‌کنی!». گفتم «وقتی سفیده‌ش یه خورده خودشو گرفت، صدام کن تا تووش رُب بزنم». چند سال گذشته؟ آشپزخونه سوخت.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان