همه می گویند : احمقی که دوستش داری !
بعد از اینکه عزیزِ دل من شدی چه حرفهایی که نشنیده ام و چه حرفهایی که نشنیده ای !
نشنیدم چیزهایی را که برای هر دختری آرزوست که در طول عمرش یکبار کسی آن حرفها را با صداقت با او بگوید
کسی آن حرفها را بگویید و واقعا از ته دل بگوید با شاخه گل کوچک چیده شده از پارک سر خیابان ک بخاطر چمن های تازه اش کفش هایش گِلی شده باشد
فقط بخار تو!
کسی باشد ک با تمام معمولــی بودنت بگوید تو بهرتینی ؛ لااقل برای او
با همه عادی بودنت صدایت برایش آرامش بخش باشد
بگوید این حرفها را با همان کفش گلی و شاخه گل کوچک
و نشنیده ای حرفهایی ک برای هر مردی خوش آیند است
هیچ وقت مرا با دسته گلی از رزهای قرمز با دامن پرچین سفیدم همراه موهای لخت مشکنیم ندیدی .. یانه!
مرا با همین مانتوی مشکین و شال سبزم ندیده ای
و حتی کنار اتوبان هم به تو چه چیزهایی را ک نگفتم!
نگفتم ک تو با تمام عادی بودنت چقدر تکیه گاهی
چقدر میتوان به وجودت ایمان داشت
و وقتی ب بودنت فکر می کنم گونه هایم سرخ میشود مانند هندوانه های قاچ خورده مادربزرگ کله ی ظهر !
نشنیدی حرفهای دختری را که مدت هات منتظر حرف زدن است و با دیدن چشم های معمولــی ولی مهربانت حرفهایش را ک هیچ! خودش را هم از یاد می رد
و دوباره سوال از درس و آب و هوا و تعیین رشته را وسط میکشد و بخاطر همین است که ..
حرفهایی را نشنیده ام و حرفهایی را نشنیده ای