خیلی بد است ک محبوبت ترا نبیند! .. جلوی چشمش هستی و انگار نیستی .. هرچقدر سرفه کنی .. خودت را روی صندلی هایی ک هنوز پلاستیک اش را نکنده اند جابجا کنی.. هی بگویی خوب نیستم و ساکت باشی .. شیطنت نکنی.. متوجه نمی شود ک نمی شود! .. حتی توی جمع اگر حرف از تو .. مریضی تو.. بدحالی تو باشد سرش را توی یقه اش فرو می کند و انگار نه؟ انگار! .. انگار اصلا تو یک موجود بی خاصیت هستی ک فقط کربن دی اکسید اضافی تولید می کند و بس! .. انگار ترا اصلا نمی بیند ، نمی خودهد ک ببیند .. گاهی از سرِ زور جوابت را می دهد هرچند با خوش رویی ولی .. جناب خان! کس دیگری را می خواهی؟ دوستش داری؟ جانه بانویت بگو! می خواهی اش؟؟ .. اوهم مثل من پایین و بالای لبش چال می افتد؟ او هم پشت سرهم ترا جناب خان اش خطاب می کند؟ ب خوبی من برای بی محلی هایت گریه می کند؟.. وقتی ساکت می بیندات بند دلش پاره می شود و شب اتاقش را هزار بار از میز کامپیوتر تا تختش طی می کند ک نگرانت باشد؟ .. من دختره منطقی هستم .. فقط اگر بگویی دوستش داری و تازه باهم رفیق هم هستید .. یکم دلم می گیرد .. یکم توی لاک خودم فرو می روم .. مثل لاک پشتها! و تا خطر رفع نشود بیرون نمی آیم ک نمی آیم .. من منطقی هستم یا لااقل سعی می کنم باشم! فقط تو بگو .. میخواهی اش؟!
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com