جناب خان! همین الان نزدیک بود بانویت را از دست بدهی! .. فکرش را بکن.. اگر ماشین مشکی رنگ همچنان نزدیکمان میشد و فرمان ب چپ نمی گردید بانویت .. کجایی ک انگشت اشاره ات را جلوی صورتم بگیری و بگویی "هیس! حرف خوب بزن!" .. البته اگر می بودی هم هیچوقت اینرا از دهانت نمی شنیدم! . فکر کن ! ب تو ک ساعت خوش بخت چرم ات دور مچت ب خواب رفته و آنرا پشت صندلی گذاشته ای ک ابهت لعنتی ات را صد برابر می کند می گفتند بانویت دیگر نیست چه می کردی؟ .. فقط دوست دارم هر هفته ک نه! اگر توانستی ماهی یکبار ب دیدنم بیایی .. هیس! بگذار بگویم! بگذار از نبودنم .. نیست شدن خنده هایم .. بسته شدن چشم های ب قول مامان خمار مشکین ام.. و کاغذهایی ک بعد از من دیگر اسم جناب خان رویش نمی آید بگویم .. و تویی ک بعد از من نمی دانی برای ک اخم کنی ک هم حساب ببرد هم دلش ضعف کند .. هیس! یک لحظه دنیایت را بدون من تصور کن .. برایت راحت بود؟ .. جناب خان! نزدیک بود بانویت را از دست بدهی .. در آن لحظه فقط یک لحظه فکر کردم اگر جناب خان بغض کند چ شکلی می شود؟!
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com