خیابان خاطره ..

من خیابانی بودم پر از آدم .. آدم های جور واجور .. گاهی یک زن جلوی یکی از ویترین ها می ایستاد و زل میزد ب مانتوهای کوتاه و سیگار دود میکرد گاهی هم یک دختربچه با شیطنت دست مادرش را می کشید و ب سمت بستنی فروشی میبرد .. شبهایی هم پسرهای شر و شیطان پیدایشان میشد و از کلوب ها فیلمهای ترسناک می گرفتند .. و بعد از رفتنشان هم مردی می آند و سیگار دود می کرد .. از همه شان خسته بودم .. از صدای دختربچه و شیطنت هاش .. از رنج و غم زنه سیگاریT از دوره همی های زنهای فمنیست داخل یکی از کافه ها.. از بوی سیگار تینیِجرها .. از قهقهه دختر دبیرستانی ها .. همه و همه بد بود .. تکراری بود .. یک شب مثل همیشه پسرهای شر فیلمهایشان را رد و بد کردند و مرد هم سیگارش را کشید .. ک تو آمدی! جناب خان تو با قدم های سست ات وارد خیابان من شدی و مرتب پشت سرت را نگاه می کردی .. برایم جالب بود .. نگاهت می کردم ک دیدم زخمی شده ای! آمدی کنار دیوار و دستت را کشیدی روی آن و رد خون رویش ماند .. چند قطره خون ریخت روی زمین و تو رفتی! .. آن دیوار ..عضوی از من بود و تو خون ب جگرم کردی!  رفتی .. و روزهای بعد مرد سیگاری را برای این دوست داشتم ک بعدش تو بیایی و شبهای بعد نیامدی ک هیچ! جای خون پای دیوار را پیرمردی تف انداخت!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان