کاش انقدر پررو بودم ک روزی ناگهان از روی تختم بلند شوم و بهم ریزم آن ژست متفکر و غمگینِ احمقانه را و لباس هایم را بپوشم ؛ ولی اینبار موهایم همینطور بافته شده می ماند .. همینطور شلخته ک تار موهایم از ردیفِ خودشان بیرون زده اند و چهره ام را بانمک تر می کند .. و دمِ در کاسه "چه کنم چه کنم" را می دهم دست مادر و لبخندی به صورتش میزنم می گذارم چالِ زیر لبم خودش را نشان دهد! تو این وضعیت همین یک چشمه هم غنیمت است .. می روم داخل خیابان مثل دیوانه ها دنبال چیزی می گردم و وقتی پیدایش می کنم با آسودگی خیره می شوم ب آن .. آنوقت است ک تمام دلهره ها هجوم می آوردند و سرت خراب می شوند .. با دست هایی یخ کرده تلفن را برمی دارم و ته دلم از اختراع این لعنتیِ دوست داشتنی ذوق می کنم .. ک می توانی به جناب خان ات زنگ بزنی بی آنکه بفهمد کیستی! .. اعدادی را که با جان و دل به حافظه ام سپرده بودم سر انگشتانم جاری می شوند .. یک بوق .. دو بوق .. "حتما سرش شلوغه" .. سه بوق چهار بوق .. "حتما داره بمن فکر میکنه!!" زیر لب می خندم ک پنجمین بوق و .. "الـــــو؟" .. گوشی را سر جایش می گذارم .. بر می گردم خانه و کاسه "چه کنم چه کنم" را پس می گیرم و دوباره می نشینم روی تخت و دوباره زل زدن به دیوار! .. "باید کاغذ دیواریش عوض بشه .. راستی ، زنِ چه صدای قشنگی داشت .. "
پ.ن: صدایت از تلفن می رسد؛ فقط گوشم
تو حرف می زنی و جرعه جرعه مـی نوشم
سـلام .. سـرد شده روزگارِ من، گلِ من !
برای من نگران نیستی چه می پوشم؟!