گاهـی بـایـد بـزنی زیـرِ همـه چیـز .. سـوئیـچ و کـارت بنـزینـت را بـرداری و بزنـی به جـاده .. طـوری بــِرانی کـه صـدای زوزه باد گوش هـایت را کــَر کنـد.. صـدای آهنـگ را زیـاد کن.. گریـه کن ، داد بـزن، خودت را خـالـی کن.. عـادی نبـاش، خوب نبـاش ... خـودت باش.. خـودِ غمگـینـت، خـودِ عـصبیـت، خـودِ افسـرده ت ... خـودِ دلتنـگت!! گـاهی زنهـا بـرای رفـع دلـتنگـی بـه یک جـاده نیـاز دارنـد؛ جـاده ای بی انتهـا که فقـط بـِرانی و .. بـِگـِریی و بـِگـِریی و ...
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com