یه دقیقه بیا!

یه سری حرف :)

خواستی بخون ..دوست دارم وسط این همه مطلب غمگین و تلخ گاهی براتون روزمرگی هامو بنویسم و دیالوگهایی ک با هرکی توی زندگیم دارم :)

این نوشته برای خیلی وقت پیشِ .. :

خیلی خنداره

خیلی!

حتی خنده دار تر از زمین خوردن کسی ک دوست دارم سر ب تنش نباشه!!

حتی خنده دار تر از اداهای بچه کوچولوها

حتی خنده دار تر از حماقت بعضی آدمها

حتی خنده دار تر از چهره دلقکی ک توی دلش فحش نثار مردم می کنه

خیلی خنده دار

دلشوره ، خیلی خنده داره

یخ کردن دستها خیلی خنده داره

اصلا همه چی خنده داره .. ولی فقط وقتی ک اون چیزی ک تو فکر می کنی، نمیشه و نیست!

اون وقته ک واسه ضایع نشدن یه خنده ی الکی می کنی و سریع در میری

و توی اتاقت قایم میشی و درحالیکه سرخ شدی ب خودت بد و بیراه میگی

خنده داره .. حالتهای من .. تو .. همه .. همشون خنده داره

اینکه فکر می کنم کارهام درسته و واقعا همینه و یکی بگه غلطه .. خنده داره

اینکه یه حرفی بزنی و نشه، خنده داره

اینکه فکر کنی " با همه خوب و گرم برخورد کنم تا نگن خودشو میگیره! خب منم توی جاهای دیگه دیدم ک چقدر خودشونو میگیرن و محل نمیزارن! من اینجوری نمیشم .. میگم و میخندم" و بهت یه چیزی بگن و فکر کنن، خنده داره

اینکه تو لطف کنی و اونا بد برداشت کنن، خنده داره

ولی اینکه فکر کنی "من الان یه آدمی ام ک به هیچکی کار ندارم و کار خودمو میکنم و به بقیه محبت میکنم چون اینجوری یادم دادن" گریه داره .. خوبی زیاد .. داستان میشه

نمیدونم اشکال از اول کجای کار آدمها بوده .. همه رو میگم ها ..

نمیدونم مشکل از چیه ک "ما اینطوری ایم؟" .. نمیدونم چجوری توضیحش بدم .. ولی ..

حس می کنم می فهمی!

دقیقا شبهایی ک آدم فکر می کنه واسش بده و بی نمکه، بهترین شب میشه

اون شب از همون شبها بود .. با اخم رفتم خونه مامان بزرگم و با خنده برگشتم

آخ ک چقدر خوبه .. 

چقدر خوبه ک هستن .. همین شوخی ها .. اخم ها .. تنبلی دایی .. خنده های خاله .. بی حوصلگی مامان بزرگ .. توجه های دایی کوچیکه ب خانومش .. خوبی مامان و بابا .. خنده ها و لبخندهای بزرگ خواهر .. شوخی ها و تیکه های خودت و همه و همه ..

شیرینه! میچسبه .. بعد از فکری ک بهت میگفت :

" امشب شب خوبی نیس!"

اون شب مامان بزرگم قول هفته ی دیگه رو از همه گرفت

قول گرفتن خوب نیست .. آدمها نمیتونن تضمین کنن دقیقا همون روز خوب باشن .. کسی ناراحتشون نکرده باشه ..

هیچ تضمینی نیس .. قول گرفتن واسه آینده خوب نیس .. جالب نیس .. واسه همین من در جواب "تو هم میای خانوم جون؟" گفتن مامان بزرگ گفتم "حالا تا بعد"

من واسه آینده هیچ قولی نمیدم .. چون چندسال پیش ب خودم گفتم "من بهت قول میدم وقتی بری دبیرستان و بزرگ بشی همه چی عالیه و بابا میلته"

ولی نبود .. خوب هست و کافی ولی عالی نیست .. از زندگیم لذت میبرم فقط ..

ب قول دایی "امان از این فقط گفتن ها!"

شب عالی بود و سوسکه رو هم طی عملیات  کشتیم :d

البته بابام هی میگفت "مرده" سوسکه رو میگفت! ما هم انکار میکردیم ک آخرش جسدش پیدا شد و خانواده اش هنوز تحویلش نگرفتن .. تنها بوده .. تنهای تنها 

تو لحظات آخر ده گوشم گفت "I am elone for ever" 

خخخخ :d

ای! چندشم شد :|

التماس دعا

و هیچوقت این جمله از یادم نمیره "آدمها فقط از دور قشنگن"

بدرود


پ.ن: ممکنه یه مدت بگذره تا به حرفهای من عادت کنید :)

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان