کاش شبی، درست وقتی که فکر می کنم بزرگ شده ام و دیگر نگاهم را از کمدی که فکر می کنم لولو دارد نمی دزدم.. غافلگیر شوم! .. درست زمانی که به درِ قهوه ای رنگ روبروی تختم ، دهن کجی می کنم و حس می کنم دختری شجاعتر از من نیست .. آن دره لعنتی باز شود و دیوی، هیولایی، لولو خورخوره ای یا به قول کودک درونم "یک سر و دو گوش" ای بیرون بیاید و نزدیکم شود .. دره دهانم را بگیرد چون تضمین نمی کنم که جیغ نزنم! و مرا با خودش ببرد .. و نه برای خودم، بلکه برای احساسات خرکی ام پدر شود .. و نگذارد هیچ جناب خان ای در صد متری ام ظاهر شود .. کاش بیاید آن هیولای عزیز و همه مان را ببرد .. یا حداقل .. مرا!
پ.ن: دلشوره ی دائم از این دنیای پیچاپیچ
وقتی که «هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچ"!