انگار بغض از درون، گلویم را فشار میداد و راه نفس برایم نگذاشته بود .. روی زمین نشستم و با یک هق ناگهانی، اشکهایم روی صورت روان شدند .. وقتی زنها گریه می کنند .. صورتشان را نگاه نکن .. چشم های سرخ و متورم .. بینی که نوک اش قرمز شده .. چتری های آشفته ای که روی پیشانی اش ریخته شده و به صورتش چسبیده .. و لبهایی که از زور بغض می لرزد و شکل عجیبی پیدا کرده .. دیدنی نیست! .. حتی به صدایش هم گوش نکن .. بیشتر زنها ، بدون شک ، در موقع گریه .. عزیزی را صدا می کنند .. یکی می گوید .. خدا .. دیگری جناب خان اش را صدا می کند و دیگری بانویش را و .. بعضی ها هم مامان شان را! .. یکی باید دم دست باشد .. یکی از همین کسانی که اسمشان روی زبان می آید و دوست داری بی هراس اسمش را بگویی و به چشمهای متعجب اطرافیانت نشان بدهی که کسی را دوست داری و حق ندارند اعتراض کنند! .. کسی باید آن حواشی باشد تا وقتی دستهای ظریفت را به یقه ات گرفته ای و آنرا از بدنت دور می کنی .. آرامت کند .. باز هم می گویم که اغلب زنها ، موقع گریه ، دستشان به یقه لباسشان است و آنرا چنگ می زنند .. انگار دوست داری با خودت دست به یقه شوی و داد بزنی "گریه نکن لعنتی!" ..
پ.ن: گریه نکن آرایشت خراب میشه
(رستاک)