من بجای همه پدرها .. مادرها .. خواهرها .. دوستها .. کسانی که "باید" می بودند و نیستند .. دایی ها .. عموها .. عمه هایی که محبتشان، پشتیبانی شان می توانست معجزه کند .. خدایی که دستت را رها کرده و مثل کودکی سرگردان توی هزارتوهای لعنتی زندگی ات گم شده ای و هِی میگویی"این یکی راه درست است!" و شاید .. نیست! .. دعاهایی ک وقت نمازت می خواندی .. کسانی که می توانستد تکیه گاهت باشند و رفتند .. مردی که دوستش داشتی و داری و .. نیست .. سیگارهایی که در آغوشت می گیرند و قرصهایی که در گوشت لالایی می خوانند .. شرمنده ام بانو .. شرمنده چشمهای نم دارت .. بغض لعنتی که روی صندلی گلویت نشسته .. موهای فرِ درشت مشکین ات .. خنده های نمکین ات .. چال لپت .. من .. شرمنده وجودت هستم که کاری از دستان لعنتی ام ساخته نیست جز اینکه هِی پی ام بدهم "خوبی؟"
سنجاق شود به سردار پیروز شهر؟!
پ.ن: که قد تمام کِرم های عالم دوستت دارم
که قد تمامی دوش ها می بارم ..
پ.ن2: درد َتـــ به جان ِ شاعــر ، کمــ گریه کن عزیزم !
از لــرز ُ شانــه های ـَت ، تهران دوبــاره لرزیــد