هیچوقت فکرش را هم نمی کردم که موهای بافته شده ام دور دستهای روزگار بپیچد و مرا دنبال خودش بکشاند .. مامان بهم گفت که کوتاهشان کنم .. گوش نکردم .. حالا زندگی موهای بلندم را دور دستش پیچ داده و روی زمین می کشدم .. پوست سرم کنده شد! .. دستهایم را میبرم سمت سرم .. انگشتهایم را خم می کنم و نزدیک موهایم میبرم .. جیغ می کشم .. مثل کابوسهای فانتزی بچه ها، هیولایی نبود که مرا به تاریکی ها ببرد .. زندگی بود و واقعیت را نشانم می داد .. مامان گفته بود موهایم را کوتاه کنم .. گوش نکردم!
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com