شهزاده ی رویای من شاید تویی ..

وقتی در خانه زده میشد ، پاهای تپل دختربچه ای هم روی کرک های قالی بالا و پایین میرفت و موهای مشکی اش توی هوا پخش میشد و با لحنی ک داشت و "سین" میزد پرسید"خاله ست؟" .. مادرش خندید .. بعدها ، وقتی که دختربچه خانوم شد به او گفت که همه از "سین" زدنش خوششان می آمده! .. وقتی مادرش تائید کرد که خاله ست .. صدای جیغ خفه اش هوا رفت .. سعی کرد آرام نزدیک در بشود تا معلوم نشود  بخاطر چیزی که درون کیف خاله است انقدر متین و سر به زیر شده! در را باز کرد و سعی کرد موهای خرگوشی اش را سفت کند و تاثیرگزار تر باشد! .. خاله را دید و بغلش رفت .. بوسیدش و سعی کرد به چیزی که درون کیفش است فکر نکند! خاله نشست .. مقنعه بلندش را در آورد و چادرش را به دست دختربچه داد .. دختر با عجله و در حالی که چتری موهایش روی صورت بالا و پایین میرفت و گاهی نوک تیز موهایش توی چشمش، سعی کرد در حداقل زمان ممکن چادر را یک جای مناسب و مرتب بگذارد .. چادر را چپاند روی میز آشپزخانه و دوید .. کار او نشست که در کیف را باز کرده بود و مثل شعده بازی، یک مقوای در هم پیچیده را در آورد و به دستش داد .. توی چشمهای درشت دختربچه ستاره روشن شد و با شوق از دست خاله قاپید و جلوی تلویزیون نشست و به صفحه مشکی اش چشم دوخت .. سی دی را جا داد و کارتون موردعلاقه اش شروع شد .. سیندرلا .. دختری با موهای طلایی به رنگ خورشید و چشمهای آبی به رنگ آسمان .. خودش را با او مقایسه کرد .. دختری با موهای مشکی و چشمهای مشکی .. شاید هم قهوه ای پررنگ! بچه بود .. رنگها را چه می دانست؟! همشه آرزو داشت جای سیندرلا باشد یا راپونزل با قلم جادویی اش .. همیشه هروقت مادرش خواب بود .. نوک پا نوک پا سراغ چادر نمازش میرفت و روی سرش می انداخت و محکم زیر گلویش گره میزد، طوریکه صورتش سرخ میشد .. کناره های چادر را از شانه هایش رد میکرد و پشت سرش می انداخت و جلوی آینه میرفت .. در آینه دختری را تصور می کرد با چشمانی آبی و موهای طلایی بلند که روی زمین کشیده می شود و هیچوقت قبول نداشت که شاهزاده ای در کار نیست .. 


پ.ن: و آن دختر بزرگ شد و وبلاگ من و موهام را بوجود آورد و هنوز قبول ندارد که .. شاهزاده ای نیست!

پ.ن2: خاله هنوز برایم کارتون می خرد! زیبایند .. خصوصا .. کارهای آقای میازاکی ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
لافکا دیو
۰۷ شهریور ۹۴ , ۲۱:۱۱
اینکه هنوز قبول نداره خیلیییییییی خوبه.
خیییییییییییییییییلی.
+من عادت ندارم الکی چیزی را کش بدهم. این خیلی ها را همین قدر غلیظ بخوانید.
+عکس تزئینی است؟ چه اتیش پاره ایه:)

پاسخ :

خدا کنه ک واقعا خوب باشه . از امیدواهی خوشم نمیاد ..

+ بلی .. تزئینیه :)
Ali Salavati
۰۸ شهریور ۹۴ , ۱۷:۲۲
زندگی همچنان در جریان است و این ما هستیم که مدام در حال تغییر و تحول هستیم...اگه کمی با دقت نگاه کنیم می‌بینیم که هر دوره از عمر زیبایی‌های خاص خودش رو داره مثل دوره کودکی...جوانی.. و کهنسالی...مهم اینه که ما ارزش‌های کودکی درون خودمون رو فراموش نکنیم...مثل خوب نگه‌داشتن موهای خانم سین!!!

پاسخ :

:)
چه جالب .. چه زیبا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان