دانه های وجودت، توهم زا نیست! بلکه واقعیت ها را توی یک بقچه می پیچاند و به دستم می دهد .. هروقت ناامید می شوم، با دست لطیفت به پهلویم سیخونک میزنی تا به خودم بیایم و آن شب که در برکه زیبایی هایت به خواب رفتی، در گوشم زمزمه کردی خودم را دست کم نگیرم .. دیروز به کاکتوس می گفتم که این گل می تواند تا جلوی صورت یارش بپیچد وتوی چشم هایش زل بزند .. و زمزمه کند دوستش دارد .. خوش بحال یارت! .. گلها احساس دارند .. قلب دارند .. منطق دارند .. تو نیز درست پشت دانه هایت، خانومی و محجوبیتت را پنهان کرده ای .. گاهی از عصبانیت یا شرم سرخ می شوی و رفته رفته به بنفش می رسی .. گاهی از زور احساسات، همرنگ آسمان می شوی و می باری .. گلِ من .. دوست من .. نیلوفر! .. علم غلط گفته! دانه هایت توهم زا نیست! دانه های مهربانی ات ، آرامش زاست .. تو معرکه ای .. نیلوفری را دیده ای که در مرداب بروید ، به این زیبایی شود و تازه .. لپش هم چال بی افتد؟!
پ.ن: تقدیم به دوست عزیزم .. نیلوفر که حرفهایش مسکنی ست برای دردهایم .. حتی موثر تر از قرصهای کدئین!