خیلی برایت راحت است که بنشینی روی صندلی اون اتاقی لعنتی ات و درحالیکه باد کولر موهایت را روی عینکت پخش می کند، در مورد عشق حرف بگویی .. و خیلی راحت تر است که بگویی عاشق نشوید و عشق، کشک است! .. درست .. حرف تو متین .. عشق کشک است ولی از آن کشکش های سفید رود که همیشه توی کابینت های خانه مامانی پیدا می شود .. همان کشکهایی که اول باید نیم ساعت، شاید هم بیشتر، توی دهانت بچرخانش تا نرم شود .. تا این عشق، به گفته شما کشک، تا نرم نشود از گلو پایین نمی رود! گیر می کرد توی گلو و آخرش لازم می شود یکی محکم بزند پشتت .. جوری که اشکت در بیاید و عشق را بالا بیاوری .. عشق کشکه .. درست! ولی از همان کشک هایی که اگر بگذاری شان روی کابینت و وزنت را روی چاقو بیندازی و بخواهی نصفش کنی، نمیبرد که هیچ، از زیر دستت در می رود و می خورد به ظرفهای عتیقه مامانی .. درک می کنی؟ می فهمی ک دل من هم به اندازه عتیقه های مامانی باارزش است؟ که اشکم در می آید؟ که شمعدونی پدرت را در می آورد؟ باز بنشین روی صندلی ات و دور خودت بچرخ و زمزمه کن عشق .. کشک است ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com