آیا تصویر رویایی از دخترانی که از خواب بلند می شوند .. موهای صاف و شانه کرده .. آرایش کامل .. چشمهای مخمور و دیوانه کننده .. و لبخندی جذاب دارند .. واقعی ست؟! خیر!! کذب محض است!! ریا نباشد ولی از خواب که بیدار می شویم، خودمان را نمی شناسیم :| مدام در آینه می گوییم"تو کیستی؟" و آن شخص جنگلی نیز همین را زمزمه می کند! گویا زبان نفهم است :|
پ.ن: در این گفتگوها، من همان دختر نویسنده پراحساس نیستم .. یک دختر شَر هستم که دوست دارد مدام فضولی کند و به قول مامی "کِرم بریزد" :) بنابراین ممکن است یکجاهایی از الفاظی استفاده شود که یخورده چیز است :))
به قول دبیر شیمی مانن"بریم ادامه" :)
اول از همه بنده یک نصیحتی کنم .. فیض ببرید :| .. وقتی ما شاد و خندان داخل آشپزخانه می شویم و خیر سرمان می خواهیم کمک کنیم و داخل سماور اب ریخته و زیرش را زیاد می کنیم .. باید حتما حتما پنج دقیقه یکبار به او سر بزنیم :| .. وگرنه مثل بنده، وقتی نزدیک آشپزخانه می شوید، انگار وارد سونا شده و یکهو پیش خودمان فکر می کنیم چه شده که انقدر شاخ گشته ایم و سونا داخل خانه داریم؟! جلل خالق! و با نیش بازمان داخل آشپزخانه شده و می بینیم تمامی پنجره ها بخار گرفته اند و قبل از اینکه به سمت یکی شان یورش ببریم و روی آن شکلک بکشیم (!!) می بینیم سماور بیچاره دارد فحشمان می دهد! و دوباره آبش کرده و سپس به سمت کامپیوتر می رویم :| و از آنجایی که حواسمان بسیور بسیور جمع است .. برای پنجمین بار، سماور را آب کرده و این دفعه بالای سرش ایستاده تا جان بکند و جوش بیاید :| و نکته ظریف اینجاست که کسی آن شب چای نخورده و سماور ترا اسگل کند :|
معمولا، اکثر آدمهایی یکسری خواب می بینند که جز دوست صمیمی صمیمی شان، به کسی نمی گویند! مثلا خواب جناب خانشان را می بینند و دل می دهند و قلوه می گیرند! .. ما نیز دیروز صبح در حال خواب دیدن بودیم و برخلاف تصورات همه، خواب دبیر هیولایی مان را می دیدم که امتحان می گرفت و هرچه می گفتم الان تابستان است، حالی اش نمیشد :| .. خواستیم شروع به پر کردن برگه امتحان کنیم که یکهو صدای بمِ خواننده در محیط پیچید و همه سرها بالا آمد و از خواب پریدیم .. نگاهی به اطرافمان انداخته و دیدیم خواهر بزرگمان چسبیده به کامپیوتر و حالت قبلی مارا دارد!! و صدای آهنگ را زیاد کرده و زیرلب زمزمه می کند :| .. با قربان صدقه از او خواسته که آن لعنتی را خاموش کرده یا حداقل کم کند و با یک "پاشو ظهره" .. می فهماند که "عمرااا!" ..
تابحال پیش آمده که در حال وب گردی باشید .. آهنگ توپی بگذارید و شروع به خواندن کند؟ امروز صبح در همین حال بودیم ک رسیدیم به یکی از صفحه ها و ناراحت گشتیم :| .. خواننده بخت برگشته هم می خواند و چنان دادی سرش کشیدیم که بیچاره ساکت نشد :| نکته اخلاقی = خواننده موقع خواندن، صدایتان را نمی شوند! می دانستید؟! نه! نمی دانستید :|
شده در جمع فال حافظ بگیرید و حیثیتتان برود؟ :| .. یا فال پاسور؟ :| .. در یک کلام حیثیتمان رفت :| .. چندسال پیش کنار عمه جانمان نشسته بودیم و دو تن از اعضای فامیل که یکیشان بوی بود و هیچکدام از ما دو نفر روی دیدن یکی دیگر را نداشت :| .. ما هم مانند حلزون گشته و سیریش شدیم که برایمان فال پاسور بگیرند :| .. در ابتدا همه چیز خوب بود .. رفته رفته قضیه ناموسی گشته و .. بله :| .. بچه بودیم :| نمی فهمیدیم :| ذوق می کردیم :| شوهر چه می دانستیم چیست :| فلان چیزها را چه می دانستیم :| ذوق کردیم !!! :| و حیثیتم انبر باد فنا رفت :| نتیجه اخلاقی = اگر کسی شما را از دار آویخت، قبول نکنید در جمع برایتان فال بگیرند :|
چندوقت پیش مادرمان گیر داده بود که بنده عاشق گشته ام :| .. غذاهایمان نصف شده بوده و دمغ بودیم .. الکی! میگفت تو عاشق گشته ای حرف مفت هم نزن :| .. ما هم قبول کردیم و قیافه مان بقول مریم جان شکل پوکر فیس گشت :| .. بالاخره وقتی مادر می گوید عاشق شده ایم و حرف رایگان هم نزنیم .. جرات دارید اعتراض کنید؟ جرات دارید بروید خدا به همراهتان :| .. خلاصه همان موقع خر درونمان جو گیر گشته و بلند شدیم فال حافظ را آوردیم .. یک فالی آمد :| یک فالی آمد :| اصلا از حافظ بعید بود :| .. بوی یار؟ رخ یار؟ معشوقه؟ وصال؟؟ غم؟ اندوه؟ جدایی؟ :| .. یعنی اگر یک موجود فضایی شش پا، با هزار چشم، دو دماغ و هفت گوش می بودم که اصلا احساسات نداشت، با این فال، مادرمان فکر می کرد مجنون گشته ایم :| .. نتیجه اخلاقی = جلوی مادرتان جو گیر نشوید :|
و حرف آخر= هیچوقت جلوی دوستانتان خالی نبندید که عاشق گشته اید زیرا شما را (با عرض پوزش تمام) سرویس کرده و تا پایان عمرتان از شما می پرسند "اون قضیه چی شد؟" :|
باشد که رستگار شویم :)