شاید اگر مهربان نبودم .. اگر اجازه نمی دادم بفهمند که تا چه حد احساساتی ام .. نمی گذاشتم بدانند که چقدر تنهاام .. شوخ نبودم .. بی احساس بودم .. از اول حرفهایم را فقط برای حسن یوسف می گفتم .. به هر گنجشکی که روی بام دلتنگی ام می نشست، عادت نمی کردم .. اگر می دانستم که این حوض نقاشی که برای خودم درست کرده ام و ماهی های قرمز احساساتم را در آن انداخته ام، یک گریه مشکی با چشم های سبز هم دارد .. به اسمایل های خنده اطمینان نمی کردم .. نوشتن همه زندگی ام نشده بود .. از اول یاد می گرفتم با منطقم تصمیم بگیرم .. آن روز برای قل قلی گریه نمی کردم که نمی توانست حرف بزند .. حسرت زندگی سیندرلا را نمی خوردم .. جودی آبوت، الگویم میشد .. به جای جین وبستر ، در زندگی ام انتظار پاپانوئل را داشتم .. از همان ابتدا با سنجاب کوچک گوشه قفس شوخی می کردم .. برای دوست هایم درد دل نمی کردم .. همه چیز را ساده می گرفتم .. از اول به دیگران نمی فهماندم که دیگر بزرگ و خانوم شده ام .. می گذاشتم فکر کنند که هنوز بچه ام با دغدغه های فکری یک دختر دبیرستانی .. اگر اعتماد نمی کردم .. شاید وضع بهتر می بود .. شاید الان گنجشک روی بوم تنهایی ام، پر نمی کشید .. شاید وقتی گربه مشکی، ماهی هایم را می برد گریه نمی کردم .. شاید حسن یوسف غمخوار واقعی ام میشد .. شاید .. وضع از اینی که هست .. بهتر میشد ..
پ.ن: همه امکانات بیان عالی ست جز قالبهایش .. قالب جدید می خواهم :| .. کمک کنید!!