هنوز هم شال گردن مشکین ات به روی ته ریش هایت بوسه می زند .. هنوز هم برگهای مونث تنوع به خرج می دهند و هر روز با یک رنگ جلوی چشمانت حاضر می شوند .. هنوز هم باد با عشوه، موهایت را بهم می ریزد .. هنوز هم پاییز است .. درست از چندسال پیش، هنوز برگریزان است .. هنوز آسمان عاشقت مانده و در فراقت اشک می ریزد و من .. هنوز دیوانه ام ک برایت چای می ریزم و استکان را کنار صد استکان دیگر می گذارم .. مزاجت عوض شده! چای نمی خوری یا .. نیستی؟
Ali Salavati
۱۱ مهر ۹۴ , ۱۱:۰۸

۱۱ مهر ۹۴ , ۱۱:۰۸
خوشا آن دل که دلدارش تو باشی
بریزی اشک و غمخوارش تو باشی
چه باشد یا نباشد، چای ریزی...
به امید وصالش... زنده باشی
چقدر خوبه خانومِ هنوز هستی...چیزی که معمولا در هر خانومی نیست!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com