بشقاب، نشکسته بود .. اصلا، بشقابهای من معنی شکستن را نمیدانند .. درک نمیکنند .. و اگر بهشان بگویی فلان بشقابِ ردیفِ بغلی شکسته، پِقی میزند زیر خنده و فکر میکند دستشان انداختهای .. هیچکدام از ظروف چینی، کریستالی و هر جنسِ دیگری ک چپانده شده در این بوفه های لعنتی، نمیشکنند .. فقط کمرشان خم می شود .. وقتی که چند سال پیش نشستند روی میز و آقایِ بشقاب، همسرش خورشتِ سبزی را در آغوش کشید، اصلا فکرش را هم نمیکرد ک کمرش خم شود و .. تِق! .. از وسط دو نیم شود .. وقتی که نیامدی، من بشقاب نشکستم .. حتی روزهای بعدش هم! .. وقتی نیامدی ،کمرشان خم شد .. همین ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com