دلخوشیام این است که اسمم شده همنامِ مدرسه و خیابان! .. و یکی از اسمهای بکار رفته در آیه های کسی ک این روزها شدیدا حسن یوسف نیازمندش است .. دلم را خوش کرده ام به اینکه شاید به زور! ولی قرآن بخوانی و و بین آیه هایش آن دو درهِ سیاه و عمیقات ثابت بماند بر اسمِ دختری ک کمی از زندگیات را درگیر کرده .. شاید یک هزارماش را!! .. دلم را خوش کرده ام به مدرسهای ک شاید روزی مقابلش از ماشینت پیاده شوی .. دستِ دخترک تپل را بگیری .. دسته ای از موهایش را که رنگ موهایِ بانویت نیست، داخل مقنعه سفید رنگش کنی و بوسه بزنی بر لپ های نرم و سفیدش .. و چشمت بخورد به تابلوی آبی رنگِ نصب شده بالای در .. دخترک دستت را رها کند .. و چشمانت هنوز خیره است بر روی چند حرف از سی و دو حروف الفبایی ک با ترکیبشان ترا عاشق نکردند و از فکر و خیالِ اینکه او کیست بیرون بیایی و دستی تکان دهی برای کودکی ک داد میزند ..
خداحافظ بابا ..
5 آبان 94