تجمع کرده بودند .. در میدان آزادی نشسته بودند و از خیابانها اطراف، دخترها سرازیر میشدند .. یکی با مانتوی تنگاش و دیگری هراسان و شتابزده، با چادرِ خالخالی اش میدوید .. کنار هم نشستیم و منتظر ماندیم تا کسی بیاید و ما را برای خودمان بخواهد .. حتی من هم نمیدانستم {خود} چیست .. کدام تکه از شخصیتم میشود .. آن تکهای ک جان میدهد برای شهربازی و جیغهای زرشکی و شکلاتهای شیری – شکلاتی .. یا آن تکه فیلسوف و عاقلم ک تمام آن دخترانگی ها را پس میزد و مینشست و متنهای ادبیاش را مینوشت؟ .. خودمان هم نمیدانستیم ک طرفمان قدبلند باشد؟ نباشد؟ .. همگی هاج و واج مانده بودیم تا یکی بیاید و ما را بخواهد برای گند بودنمان .. برای کج خُلقی ها و دقیقا بخاطر نحس بازی هایمان! .. برای وقتهایی ک آنقدر غیرقابل تحمل میشوی ک دور و برت را خالی میکنند .. برای وقتهایی ک وحشیبازی به سرت میزند و با موهای به هوا رفته و گره خورده با اخمِ دو کیلویی ات مینشینی روی کاناپه و دستهایت را بغل میکنی و منتظر کوچکترین حرکت از بقیه هستی تا داد و بیداد کنی .. تا کسی بیاید و ما را برای چهره وحشتآور و ژولیده کله سحرمان بخواهد .. تا کسی بیاید و اگر ما را با یک لباس گشاد و شلوارِ بلندی ک روی زمین کشیده میشود، دید .. پا به فرار نگذارد .. تا کسی بیاید و ما را برای خود حقیقی مان بخواهد .. برای خود ای ک دور باشد از لوازم آرایش هایی ک بعد از یک ساعت، خودِ حقیقی ات را نمایان میکند .. تا کسی بیاید و ما را برای خود ای بخواهد ک دور است از دامنهای کوتاه و ساق پاهای کشیده و تمام زیبائی های دیگری ک یک تکه از تنهایی هایت را هم نمیگیرد .. یکی بیاید و به همین {خود} نشان دهد ک او را برای بدناش نمیخواهد .. ک اگر چاق شود .. زیادی شیرینی خامهای بخورد .. هجوم ببرد به چپس و پفک .. چشمهایش پف کند و لباس تنگ نپوشد، هنوز هم میماند .. یکی باشد ک خودِ خودِ ما را بخواهد .. همانی را ک تمام مامانها دیده اند و به چهره اش خندیده اند .. چهره ای که جذاب نیست .. پسرکُش نیست .. تحریک کننده نیست .. و شاید آنقدر بانمک باشد ک لبخند از صورتت نرود .. یک آدم بیاید ک خود مارا بخواهد .. و بفهمد ک زن، همیشه کفش پاشنه بلند نیست و اگر او را با دمپاییِ ده سایز بزرگتر از پایش دید، بفهمد او همان {خود} ای است ک در به در دنبال مردی میگشت ک او را بخواهد .. نه تناش را .. گفتمش {کسی ک خودِ لعنتیِ منو بخواد} .. لبخندی زد و گفت {فهمیدم} و .. فهمید! از "خودِ لعنتیِ من" ..
پ.ن: حرف دل بود ..