از زیر آبشاری ک تا مغز استخوانت را یخزده بیرون بیایی .. با پوستِ شیرِ شکار هفته قبلتان صورتت را خشک کنی .. روی سنگِ تیز درون غار بنشینی .. مارماهی سرخ کرده را روی سنگ بگذاری و با یک جرعه آب و گل میلاش کنی .. با دود به دوستانت خبر دهی ک حالت خوب است .. دست بکشی روی نقاشیهای روی دیوار غار و بترسی از صدای زوزه گرگای ک شنگولاش را گم کرده و به ودکا هم راضی میشود! .. با پوستِ خرسِ قهوهای رنگی ک روی شانهات گذاشتی اشکهایت را پاک کنی و خیره شوی به جرقههای آتشی ک هنوز هم میپنداری معجزه است و باید آنرا پرستید .. و فکر کنی ب این ک زنان غارنشین هم گاهی از همه چیز میبُرند ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com