کف دستش خیسِ عرق کرده و جلدِ کتابش هم لیز شده بود .. با پایش روی زمین ضرب گرفت .. گوشیاش را در دست راستش چرخاند و با هر چرخشش ، روی صفحه مشکیاش خیس میشد از عرق .. با کلافگی کتاب را روی تختش پرت کرد و کمی از تخت فاصله گرفت تا پیراهنش را آزاد کند و دوباره نشست .. با پایینِ پیرهنش روی موبایلش را پاک کرد و دکمه وسط صفحه را فشرد و خیره شد به کادرِ مشکی رنگِ بالای صفحه .. هیچ! .. تقهای به در خورد و هماندم مادرش وارد شد .. همیشه همینطور بود .. بین در زدن و وارد شدناش یک صدمِ ثانیه فاصله بود و انگار انگشت اشارهاش را خم میکرد و با همان حرکت ک برای زدنِ در بود، آنرا باز میکرد! هول شد و موبایلاش را زیر دنباله پیراهنِ بلندش پنهان کرد .. مادرش دید .. هر دفعه میدید و به روی خودش نمیآورد .. یک لحظه حس کرد دلش برای مادرش تنگ شده .. تمام روز را کنارش بود ولی همان لحظه دلش برایش تنگ شده بود .. حس میکرد از او دور شده .. حس میکرد خطا کرده و واقعا ک وابستگی ب جنسِ مذکری ک یکدفعه سر و کلهاش پیدا شد هم خطاست .. از جایش بلند شد و گوشی از روی پایش سر خورد و افتاد .. نزدیک مادر شد .. قدش از او بلندتر بود .. بغض اش گرفت .. دوست داشت بگوید ک گه خوردم .. ک خطا رفتم ولی کمکم کن! .. دستانش را حلقه کرد دور شانههایش و مادر با دست، کمرش را نوازش میکرد .. خودش را کمی فاصله داد و نگاهش به چینهای کنار چشم مادرش افتاد و .. اینبار واقعا دلش میخواست داد بزند ک گه خوردم .. مادرش در گوشش زمزمه کرد "نمیشناسمت سحر! .. سه ماهه ک نمیشناسمت .. از وقتی ک دیگه لب به خورشت قیمههام نمیزنی .. از وقتی ک دیگه برای گرفتنِ سهمِ بیشترِ تهدیگ سر بقیه نمیپری .. مادر جون! چیکار کردی با خودت؟" .. بغض کرد .. یعنی بغض داشت! از همان روز اولِ سه ماه پیش ک او را دید .. از همان لحظه ای ک نازنین با بیرحمی گفت "پسره قالت گذاشته" .. بغض داشت از همان لحظه ای ک سراغش را از تمام دوستهای عوضیاش گرفت و جوابش فقط خنده بود .. بغض داشت از همان لحظهای ک نیم ساعت از ارسال پیامش گذشته بود و جوابی نیامد .. بغض داشت از همان لحظهای ک فکر کرد عجب غلطی کرده .. بغض داشت و هنوز صفحه گوشیاش خاموش بود و در آغوش مادری ماند ک سه ماه بود او را نمیشناخت ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com