یک شیرپاک خوردهای بیاید و یک نارنگی از این یخچالِ سامسونگمان بردارد و پوست بکند .. شکل گُل کند .. پَرپَر جدا کند .. از وسط نصفشان کند .. اصلا هر غلطی ک میخواهد با آن تکههای نارنجی رنگ بکند مهم نیست .. فقط آن پوستِ سبز - نارنجیاش را بردارد و جلوی مردمک چشمانم از وسط، نصفاش کنند تا آن ذرههای پرسوز و گداز برود ته چشمانم تا یک قطره اشک بریزد از این تیلههای زمانِ کودکیمان ک هیچجوره خالی نمیشوند .. گاهی بُغض نداری .. اصلا دیگر برایت مهم نیست .. به درک ک فلان شد .. به اسفلالسافلین ک بهمان شد .. فقط انگار تنت را گذاشته بودند محلِ ایستگاههای اتوبوسِ دورازه تهران تا همه از رویت رد شوند و تو بمانی و یک تنِ له و لورده و چشمهایی ک دیگر خشک شده بودند .. کویر بود؟ لوت؟ .. بیخیال! نارنگی داری؟
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com