به مردِ آنور گوشی میگوید ک "n" میلیون را به حساب ریختی یا نه .. و من عادت کردم ولی پوزخند میزنم ..
زمزمه میکند ک باید "n" میلیون بدهد و چیزی نمیگویم ..
ماشین میخواهد بگیرد و لالمانی گرفتهام ..
غذایش شده رستوانهای حواشیِ محل کارش و نگاهش میکنم ..
دو گونیِ گردو جاخوش کرده در پارکینگ و بیاهمیت میگذرم ..
برای گرفتن کرایه آژانس از بینِ چکپولهایش یک "n" تومنی دستم میدهد و رو بر میگردانم ..
و به این فکر میکنم ک یکبار مثلِ عزیزترینم، غم را از چشمانم نخواند ..