من آدم افسردهای نیستم .. فقط گاهی دلم میخواهد تنها بمانم .. یا اصلا کسی با من حرف نزند .. ک حتی اگر گنجشکِ مات مانده به صورتم روی سیمِ برق هم یک اِهمی بکند، سرش داد بزنم ک خفه شود .. من غمگین نیستم فقط گاهی توانی برای کشیدن لبهایم به بالا ندارم و در جهت جاذبه زمین، پایین میآیند و آنوقت است ک مادربزرگِ اصیلمان با خنده میگوید ک "لوچهایمان آویزان شده"! .. من آدمی عصبی نیستم .. فقط وقتی آدمهای عوضی را میبینم، دوست دارم زودتر ازشان دور شوم و مدتای ک کنارشان هستم، با تکان دادن پاهایم سپری میشود .. آدمی عصبی نیستم و از شنیدنِ فریاد دیگران لرزه به تنم میافتد .. چیزیم نیست و حتی درصد کمی از استرس را هم در صداهای طرف مقابلم میفهمم .. من آدم سرخوشی نیستم و فقط دیگر کم آوردهام و همه چیز برایم عادیست .. آدم احساساتی نیستم و فقط زود گریهام میگیرد و به مقدسات قسم ک این یک سلاح نیست! .. آدم احمقی نیستم و بارها، زود اعتماد کردم و جنس چوبهایی ازشان خوردم هم معرکه بود! جای موریانهها خالی .. آدم مذهبی نیستم و عاشق خدایم هستم و گردنبند الله توی گردنم آرامم میکند .. آدم آزادی نیستم و فقط گاهی چند طره مو از زیر شالم نمایان میشود و روی پیشانیام دست میکشد و نوازشم میکند .. من آدم تنهایی نیستم و فقط از فرطِ خالی بودنِ خانه اشکم در میآید .. من آدم مغروری نیستم و فقط گاهی دیگران از ترس غُد بودنم طرفم نمیآیند و دورادور لب به تحسین میگشایند و شاید هم فحش! .. من آدم خوشگذرانی نیستم و صامت نشستن در ماشین را دوست دارم با یک لیستِ پخش پر از آهنگهای ناب! .. من آدم ساکتی نیستم فقط از کسانی ک خوشم نمیآید دوری میکنم و هم کلامشان نمیشوم و .. از نصف اطرافیانم متنفرم! .. من آدم دیوانهای نیستم و ساعت هفت صبحِ یک روزِ سرد، با یک تاپ زیر مانتویم بیرون میآیم و قطرات بارانی ک میکوبند بر سرم .. من دختر نیستم و موهایم را دوست دارم .. دختر نیستم و قبل از تاریک شدن هوا روی مبلهای سبز رنگ خانه نشستهام و دیگر مهم نیست ک هوا چه ساعتی تاریک میشود! مثلا شش عصر ک هیچ غلطی نکردهای .. دختر نیستم و لاکهای جیغ ممنوع شده .. دختر نیستم و دیگران تحریک میشوند .. مرد هم نیستم و شانههایم دارند له میشوند از این حجم عظیم سختی .. مادر نیستم و آغوشم را روی دخترهای هم سنُ سالم گشودم تا به ابر بهار دهن کجی کنند و آنقدر ببارند ک رئیسجمهور تقدیر کند از این همت .. از این پشتکار و دعای هزار آدم تشنه ، پشت سرشان باشد .. پدر نیستم و هزاران سر روی شانههایم قرار گرفته ک دو دقیقه یکبار، هر کدام بینیشان را بالا میشکند و دستمال میخواهند برای صورتی ک خط چشمم پخش شده و ریملاش ریخته .. من بزرگ نشدهام و قفسه سینهام از درد میترکد .. بزرگ نشدهام و میگرن دارم .. بزرگ نشدهام و بزرگترم را درس دادم ک این راهش نیست .. کوچک نیستم و دلم آغوش مادر میخواهد .. کوچک نیستم و دلم برای جیغهای پی در پی کشیدن در شهربازی تنگ شده .. کوچک نیستم و دلم برای به هوا انداختنِ جامدادیِ زرافه شکلام پشت در کلاس بغلی مان و کلی خندیدن با دوستها به دبیری ک از دستمان عاصی بود تنگ شده .. دبیرستانی نیستم و دلم برای تاخیرهایمان سرکلاس و شیطنت و خندیدنهای یواشکی و اردو رفتن و به غلط کردن انداختنِ دخترهای شر کلاسمان تنگ شده .. من، هفت سالم نیست ولی دلم برای افتادن دندانهای شیری و لبخندهای نمکین بچههای پایه اول تنگ شده و یک دست خواندنِ "بیدندون، افتاد تو قندون" تنگ شده .. من، ده ساله نیستم و دلم برای روی شکم خوابیدن مقابل تلویزیونِ سیاه رنگِ صدتُنی و دیدنِ سیندرلای 1 و قربان صدقه گاسگاس رفتن تنگ شده .. من جوان نیستم و دلم برای بزرکدوزک کردنهای قبل از عروسی تنگ شده .. من هیچی نیستم و دلم از این همه بودن و نبودن به تنگ آمده .. به تنگ آمده ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com