375اُمین

سعی کردم نگاهم حدالامکان مظلوم باشد ..

ــ شهاااب؟!

لبخند زد .. همیشه همینطور بود .. جدی .. و اگر خودت را جلویش می‌کشتی هم فقط می‌گفت "اِ! مُرد!" .. به افکارم لبخند زدم ک باعث شد حالت مظلومم از بین برود ..

شهاب ــ بله؟

چتری‌هایم را کنار زدم .. باید تاثیرگذار می‌بودم! .. الهه چی گفت؟ آها! لوس حرف زدن قدم دومم بود ..

ــ شهاب جونی؟

اخم کرد .. دست و پایم را گم کردم .. همیشه از اخم هایش می‌ترسیدم .. دلم می‌گرفت .. آنقدر دوستش داشتم ک حاضر نبودم به خاطر یک نخ سیگار بهمن، اینطور ناراحتش کنم ..

شهاب ــ صدبار گفتم اینطوری حرف نزن ..

زیرلب گفتم: اما این لحن،دخترونه ست ..

شهاب صندلی‌اش را نزدیک‌تر آورد .. چشم‌هایم سر به هوا شد .. فهمید و لبخند کم‌رنگی زد .. سرش را جلو آورد و موهای بی‌حالتش در هوا پخش شد و روی عینکِ مشکین‌اش نشست .. چقدر معرکه‌ای آقا ..

شهاب ــ کارهای دخترونه یعنی چی گیسو؟ .. برام بگو ..

انگشت‌هایم را در هم قلاب کردم .. ذهنم خالی شده بود .. هروقت اینطور خیره نگاهم می‌کرد، تمام حرف‌هایم را فراموش می‌کردم .. تمام آن جمله‌های از پیش تعیین شده و صدبار مرور کرده از ذهنم پر می‌کشید .. و اینبار هم از این قاعده مستثنی نبود ..

ــ خب .. مثلا مو بافتن .. یا لاک زدن .. دامن کوتاه .. شیطونی کردن .. ظرف شستن .. خونه تکونی .. 

دستش را مقابل دهانم گرفت .. این یعنی صبرکن .. یعنی حرف نزن .. یعنی اشتباه می‌کنی .. یعنی بازهم مطابق عقایدش سخن نمی‌گویی .. گیسو این یعنی بازهم ایده‌آل نیستی دختره‌ی احمق ..

شهاب ــ گیسو؟ .. اگه موهات کوتاه بود، دختر نبودی؟ .. یعنی اون دخربچه‌ای ک سرطان داره و روی رش فقط دو - سه تا تارمو وجود داره دختر نیست؟ یعنی اون دختری ک لاک نمی‌زنه تا صدای باباش در نیاید، دختر نیست؟ .. معنی حرف تو یعنی اگه افسرده باشی و نتونی بخندی و شادی کنی دختر نیستی؟ .. اگه یه بار خسته باشی و ظرف‌هارو نشوری، زن نیستی؟ آره گیسو؟

لال شده بودم .. بغض کردم .. نه بخاطر حرفهای زیبایش ک همیشه تشنه شنیدشان هستم .. نه بخاطر اینکه کنار پسری نشسته‌ام ک آرزوی یکایکِ دخترهای دانشکده است .. بخاطر هیچکدام از اینها نبود .. بغض کردم چون هیچوقت نمی‌فهمیدم .. چون هیچوقت ایده‌آل اش نبودم .. چون فهمیده نبودم .. یک پوسته بودم از دختر و درونم تهی بود از هرچه دانسته .. تهی بود از هرچه فهم و فقط نگاهش می‌کردم و .. بغض کرده بودم ..

شهاب ــ بقول خودت ست کردن دامن و تاپ، مخصوص دخترهاست .. ولی آرزو هیچوقت لباس‌هاش ست نبود ..

نگاهش رنگ غم گرفت .. چشم‌های این مرد سی و پنج ساله روبرویم رنگِ خاطره گرفت .. خاطره‌ی زنی ک خانومش بود و بی‌نهایت به او حسودی می‌کردم .. زنی ک توانسته بود این کوه غرور را از آن خود کند ..

شهاب ــ آرزو مانتوی تنگ نداشت .. آرزو رژهای جیغ‌اش برای بیرون از خونه نبود .. آرزو هیچوقت از نابرابری بین زن و مرد شکایت نکرد .. هیچوقت لب به مشروب نزد .. هیچوقت جیغ و داد سرِ خریدن مانتو و کیف ست کرمی رنگ راه ننداخت .. آرزو نمی‌تونست ظرف بشوره .. آرزو ماه‌های آخر من رو دلداری می‌داد .. گیسو! چرا میگی بغض مختص زنه؟ می‌دونی چندشب کنار تختش توی اون بیمارستان کوفتی نشستم و گریه کردم؟ .. می‌دونی چقدر گریه کردم وقتی موهای بلند آرزو رو با دست‌های خودم با ماشین چهار زدم؟ .. نه گیسو .. دختر بودن به این چیزا نیست ..

صندلی‌اش را به حالت قبل برگرداند .. آستین بلوز مشکین‌اش را صاف کرد .. هشت سال است ک همین کار را می‌کند .. دقیقا از وقتی ک آرزو رفت .. نگاهش کردم و به چنددقیقه پیش فکر کردم ک خیلی دور بود .. انگار دیروز با لحن لوس صدایش کردم و از او می‌خواستم که اجازه بدهد سیگار بکشم .. درست است .. دیروز بود .. و شاید هم قرن هاست ک فکر می‌کنم مردانی مانند شهاب دست‌یافتنی هستند .. از زمانِ تیرکمان‌شاه است ک حس می‌کنم برای من می‌ماند و شاید از زمانی ک با یک نیزه در حال شکار بودم .. شاید ..


پ.ن: دیوانه ام ، حتی زنش را دوست دارم!
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
علی عاملی
۰۶ آذر ۹۴ , ۱۴:۳۲
ضربه‌ها به اعضای حیاتی بود واقعا!!
احسنت..

پاسخ :

{ شکلک گُل }
یکی دیگر
۰۶ آذر ۹۴ , ۱۶:۴۷
شاید...

پاسخ :

شاید ..
نیلوفر قاسمی
۰۶ آذر ۹۴ , ۱۷:۵۷
چقد خوبِ این

پاسخ :

{ گُل }
نآرینـ بآنو
۱۰ آذر ۹۴ , ۱۳:۲۱
شاید

پاسخ :

شاید ..
چشم به راهم ...
۱۱ آذر ۹۴ , ۲۱:۰۹
چقد خوب بود این....

پاسخ :

:)
parmin mani
۱۵ آذر ۹۴ , ۲۱:۱۷

حرف هایتان مزه ی حسرت دارند

حرفهایتان فریاد میزنند !

پاسخ :

فریاد رو .. شاید ..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان