لعنت به زمستانی ک در آن مردی نباشد تا برای زمین خوردنهایت با آن بوتهای لعنتی، سرماخوردنهایت در کولاک،کنار رفتن شالات در باد،یخ زدن دستهایت وقتی ک دستکش را فراموش میکنی،شکم گرسنهات بخاطر تنبلی ک همیشه داشتی در روزهای برفی،سوختن دهانت موقع فرو فرستادن شیرکاکائوی داغ،خوردن گلوله برفی به صورتت،کوتاه شدن روزها و تاریکی خیابانها،خواب ماندنت در روزهای امتحان، نگران شود .. و اولین برف را تبریک بگوید .. و گلوله های برفی را ب طرفت پرتاب کند و مثل نوازش باشد .. برف بریزی در یقه پلیور سورمهای اش و روی برفها ترا بغلتاند .. به زور از محوطه برفی بیرون بکشدت و دستهایت را گرم کند .. و آخر سر .. اخم کند که چرا هیچوقت مراقب خودت نیستی .. لعنت به این زمستانها ک باید بنشینی کنار ننه سرما و گیسهایش را ببافی ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com