این اجازه را به من بده تا احتمال بدهم و دیگر آنرا پس نگیرمش .. احتمال بدهم ک دیگر تمام شد! .. آن روزهای "قربانت بشوم" و "تو بهترینِ منی" گذشت و انگار وقتی ک لقمه خامه و عسل در دهانم میگذاشتی، هیتلر با آن سبیل مربعی شکلاش از کنار پنجرهمان عبور کرد .. وقتی که موهایم را میبافتی و ترانه "من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافهام" را زیرلب زمزمه میکردی و مصرع بعدش را بلند میخواندم "بشینم یه گوشهی دنج موهای ترو ببافم" ، مامورهای ساواکی دوتن از انقلابیون را بردند و دیگر پس نیاوردند .. انگار وقتی که در گوشم زمزمه میکردی ک همیشه میمانی، خانهمان از صدای باباخان میلرزید و نوکرها پخش میشدند .. انگار وقتی که برایت کیک میپختم و تو برایم شعر میخواندی، گرگی از بیرون قصرمان زوزه میکشید .. انقدر دور بودند روزهای خوبمان! انقدر بعید! .. و حالا وقتی که قرصهای آرامبخشام را با لیوانی ک نیمه پری ندارد، سر میکشم، از پشتِ سر میآیی و میگویی "بد سرماخوردیها!" .. و من میخندم و انگار همین یک دقیقه پیش بود .. انقدر نزدیک .. انقدر غمانگیز ..
ثمین سعیدی نیا
۱۹ آذر ۹۴ , ۰۱:۳۰
همیشه به مبحث احتمالات که میرسیدیم حل مسائل برایم آسان

۱۹ آذر ۹۴ , ۰۱:۳۰
همیشه به مبحث احتمالات که میرسیدیم حل مسائل برایم آسان
بگذار احتمال بدهم آمدنت را اینبار و تمام مسائل پیش رویت را یک تنه،زنانه،حل کنم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com