دل برگبرگ شدهام مثل کتابی ک دوستش داشتی پر از حادثه است .. در یک صفحهاش شاید استاد ماکان درحال کشیدن چشمهای فرنگیسِ قصهاش باشد و در برگ دیگرش عالمُ آدم از رژیم شکایت کنند و گاهی، اشکهای فرنگیس دلِ کاغذها را آب کند .. مثل همان کتابی که روی کاناپه زوار در رفته سبز رنگ برایم خواندی درحالیکه سرم روی شانههایت پهنات بود که عرضش به اندازه طول یکی از راههای دوراهی زندگیام .. که سرشانههایت جا داشت برای هزاران سری که رویش بنشیند و بگریند .. ک تمام سرها از آنِ زنی باشد ، غمگین .. با هزاران صورت و هر سرش مخصوص یکی از آنها باشد .. گاهی به شانه چپات مینگریستی و زنِ خندان را میدیدی . گاهی به شانه چپات نگاه میکردی و نگاه غمگینام از پای در میآوردت .. و آن موقع بود ک چشم میگرفتی از من و میخواندی از چشمهای زنی ک استادِ سرد و جدی نقاشی شیفته نگاهش شده بود .. میخواندی از نگاه زنی ک زیبائیاش هوس انگیز بود و سرهای روی شانهات با چشمهایی نگران به پلکهایت خیره شده بودند تا مسخ نشوی .. تا مجسم نکنی .. هیچوقت! زنی را ک از زنِ هزار سر زیباتر باشد .. خوب یادم است، وقتهایی را ک از ترسِ وجود پسرکوچک همسایه بالاییمان در خانه، فقط یکی از سرهایم روی شانهات مینشت و گوشوارهی پروانهای شکلام به عمقِ پلیور قهوهای ات میرفت و شانههایت را لمس میکرد .. ک مثل همیشه یک لبخند کج روی لبت میآمد و سرهای پنهان شده پشت کاناپه، نخودی میخندیدند ک حواس مردچهارشانهمان از چشمهای فرنگیس دور شده .. درست یادم است یک سالُ هفتماهُ بیست روز قبل را .. ساعت یازده و سیدقیقه بود به وقتِ چشمهای خوابآلودت ک سرخ شده بود و مصرانه کلمات را از سر میگذارند .. ساعت یازده و سی دقیقه بود ک حواله رختخواب کردمت و کتاب را در آغوش کشیدم .. و کف پاهای یخزدهام، سرامیک آشپزخانهای را لمس میکرد ک یکی از چهارستونِ این چهارخانه قهوهای بود .. این چهارخانه، یکی از خانههای روی بلوز مردانهات شد وقتی ک جایم را در قلبت باز کردی و با اصرار نشاندیام در بالای مجلس .. دمکنیِ مامان دوزِ چهارخانهای را برداشتم و دور در قابلمه پیچیدم .. و در عین حال به روزی فکر می کردم ک لباسِ چهارخانه ات را برداشتم و با قیچی نصفاش کردم .. و یکی از چهارخانهمان، شد درِ قابلمهای ک اکنون روی سر گاز جا دارد و دانه های برنجی را در دلش دارد ک نه دقیقه دیگر به بار مینشینند .. لبخند زدم .. سَری روی زمین قِل خورد و به پایم زد .. ترسیدم .. کتاب از دستم افتاد .. و "چشمهایش" نقش بر زمین شد این زنِ هزار سر ..
کلمات کلیدی: گوشوارههای پروانهای شکل - خانهای با چهارستون - دلِ برگبرگ شدهام مثل کتابی که دوستش داشتی - کاناپهای زوار در رفته - دمکنی های ماماندوز - لبخندهای همیشه کجات ..
پ.ن: پستی با کلمات کلیدیِ مشابه
پ.ن2: ثمیننوشت