از اون دسته آدمهایی هستم ک قهر کردنشون برای هیچکس مهم نیست .. ک اگه یکی ، هیکل بلندقامتشون رو بشوره و پهن کنه روی بندرخت، تنها حقشون اینه ک از جاشون بلند بشن و با تمام قوا خودشون رو روی تخت آهنی پرت کنن تا صدای تیر و تخته اش در بیاد و کله خواهر بزرگت از زیر پتو بیرون بیاد و بپرسه "چه مرگته؟" .. آدمهایی مثل من، فقط حق اینو دارن ک تو تاریکی اتاق، درحالیکه باریکه نوری ک از هال وارد اتاق میشه روی صورتش افتاده بگه "هیچی" و بیفته روی بالشت و قبلش سرش بخوره ب میله ی زرشکی رنگ تخت و آخش بلند بشه .. قهرهای ما واسه هیشکی مهم نیست .. حتی اگه تا خود صبح از این پهلو ب اون پهلو بشی .. صدبار با پاهات، پتو رو ببری تو هوا ک سر و تهش رو پیدا کنی .. بغلتی و صدای جیرجیر پیچهاش دربیاد .. و هیشکی یادی از تویی ک یه ساعته سرت زیر پتو رفته، نکنه .. قهر کرنهای ما تا خود صبح طول میکشه .. از ساعت چهارصبح ک بالاخره خوابت میبره تا ساعت هفت ک بیدار میشی تا ب کارهات برسی، توی خواب با بقیه دعوات شده و دلخوری .. داد میزنی و حتی فحش میدی ب طرف دعوات و خودت هم موقع شیرین کردن چای صبحونه ات، چشمات از تعجب گرد میشه ک واقعا توی خواب اونقدر راحت ب فلانی فحش دادی! .. قهرکردنهای ما واسه وقت خوابه .. خوابهایی بعد از سه ساعت رفتن زیر پتو و ب جون خریدن گرما و هوای دم کرده از بازدم های خودت فقط واسه اینکه نشون بدی دلخوری و هیشکی نپرسه چرا .. خواب هایی بعد از گریه کردنهای یک ساعته ک تموم شب، خاطره های بدت میاد جلوی چشمت .. از تنفرت از ناظم ابتدایی ک گوشتو پیچوند تا استادی ک ترم یک ترو انداخت .. و حتی مردی ک ترکت کرد .. و صبح موقع گذاشتن پنیر توی قالبش، ب این فکر کنی ک شاید دیشب حق با مامان بود .. شاید همش بخاطر رفتن و نموندن آدماییه ک می تونستن باشن و نخواستن .. قهر کردنهامون صبح تموم میشه و برای بقیه صبحونه درست می کنیم.. ظرف می شوریم و یادمون میره ک بالای چشممون ابرویی هست ..
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com