416اُمین

مگه یه دختر از زندگی چی میخواد؟ همینکه یکی پشتِ سرهم آمارشو بگیره و چپ بره و راست بیاد، اخم کنه و بگه فلان‌جا نرو یا مانتوت کوتاهه.. اونوقته ک شروع می‌کنه به غُر زدن ک کارای من به خودم مربوطه .. خودم آدمم .. مگه بابامی؟! مگه شوهرمی؟! اصن تو چکارمی؟! .. ولی ته دلش یه چیزی میریزه پایین .. مگه یه خانوم از زندگیش چی میخواد؟ .. یه مرد با ته ریش که سرخ و سفید شدن هاش رو موقع شیطنت‌های همون خانوم، مخفی کنه و یه غیرتِ آریایی ک چشم بقیه رو کور کنه .. یه کیلو سبزی که ریحون هاش بیشتر باشه و پاک کردنش راحت‌تر ، تا بشینه پشت میز آشپزخونه و به شکایتهای مامانش از "اون عمه جووونت" گوش بده .. یه هندزفری آبرومندانه ک موقع دری وری گفتن دوستهاش و جیغ های بیخودشون واسه جلب توجه برای ماجرایی ک نه خنده داره، نه جیغ و نه هوار، بزاره تو گوشش .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه لیست پر از آهنگهای گریه دار واسه آخرشبها ک میبینه هیچ خبری از هیچکس نیست و باز مونده با گلپونه ها تنهای تنها و با دیدنِ صد و خورده‌ای کامنت زیرپستهای زرد و کپی شده دوستش پوزخند میزنه و اشک مریزه با همون صداهایی ک مامان بدش میاد .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه اجازه بابا واسه اینکه تو جاده چالوس پشت فرمون بشنه و با ماشینای دیگه کورس بزاره .. یا نشستنش روی در ماشین و جیغ زدنهاش توی تونلِ هرکی به هرکی .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه چندتا لاکِ کم‌رنگ‌ای ک اجازه زدنشون رو روی ناخن های کشیده‌اش داشته باشه و چندتا ماتیکِ رنگ لب برای دلخوشیِ خودش .. رها شدن از بندِ فمنیست‌ای و نظریه‌های بالای دیپلمِ زوری‌اش .. چندتا اسنکانس سبز واسه خریدن چندتا رمانِ عاشقونه و حسرت خوردن برای دخترهایی ک خودشون خبر ندارن چه بلایی سرشون میاد .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه آشپزخونه پر از جینگیل‌بینگیل و هله‌هوله تا بریزه توی خندق بلا و صدای کِر و کِر کشیده شدن پاهاش روی سرامیک، اعصاب کسی رو خورد نکنه .. یا یه میز آشپزخونه ک دربست در اختیارش باشه و هر چی ک به دستش میاد بریزه توی ظرف و همش بزنه و سرخش کنه .. کسی هم جیک‌اش در نیاد! مگه یه دختر چی میخواد؟ هول‌هولکی لباس پوشیدن واسه آقاشون و ناشیانه تمیز کردن خونه و گرفتن کتِ خاکستریِ مردخونه و زیرچشمی نگاه کردن به آستین لباسی که از کمد بیرون زده! و گذاشتن ظرف شام جلوی آقا و خوردن شامِ - بقول مامانی - "بخور هیچی نگو!"ی خانومِ خونه .. مگه یه دختر چی میخواد؟ یه مرد سر به راه ک نگاهش جز دخترِ دل نازکِ نویسنده ، هچکس رو نبینه .. براش طلا نگیره! ولی یه دستبند بافت بخره تا بفهمه هنوز هم دوستش داره .. مگه یه دختر از این زندگیِ کوفتیِ فلان و بهمان شده چی میخواد؟ فکر کردن به تموم چیزایی ک امکان پذیر نیست ..  هیچوقت ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
چشم به راهم ...
۲۶ آذر ۹۴ , ۱۳:۱۰
مگه یه دختر چی میخواد؟ یه مرد سر به راه ...

خوب بود...

پاسخ :

ممنون :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان