درِ دستشویی را که بست، همه با خنده گفتند "خسته نباشی پهلوون!" .. لبخند زد و سرش را پایین انداخت .. داخل اتاقش رفت .. سرش را بالا و آورد به چشمهای نمناکش دست کشید ..
ــ بعضیا میرن دستشویی فکر کنن .. بعضیا میرن تخلیه بشن .. بعضیام عین من .. فقط میرن ک گریه کنن ..