خوب نیست که فقط در همین ازم برمی‌آید.

اشکهات رو پاک نکرده بودی. برات مهم نبود زن مانتو طرح دارِ روسری مشکی که از روبه‌رو می آمد، مثل دوتای قبلی با تعجب نگاهت کنه.
تووی اون لحظه هیچی برات اهمیت نداشت. موقع رد شدن از خیابون حتی نگاه نکردی چراغ قرمزه یا سبز. به دستی که کاغذ تبلیغ "حراج خانه ی سلینا" رو به سمتت می‌آورد توجهی نکردی و با شونه های افتاده و صورت خیست فقط جلو می‌رفتی. چندبار صدات کردم ولی سرت رو برنگردوندی. حتی سرعت قدمهات تغییر نکرد. نه موقعی که موتوری بوق زد و گفت "حواستُ جمع کن خانوم" نه موقعی که استین مانتوی ابی اسمونیت رو کشیدم.
حتی اگه خدا هم صدات میکرد. بغلت میکرد .. میگفت "قهر نکن دیگه." .. یه معجزه مینداخت جلوی پات هم اهمیتی نمی‌دادی.
اعتقادت رو چندوقت پیش از دست دادی. اعتقادت به خدا رو نمیگم. باورت به "همه چی یه روزی درست میشه" رو میگم. دقیق یادمه. انقدر شنگول بودی که یه قلپ از موهیتوی روبروت رو خوردم که ببینم سالمه یا نه. اگه دستت رو نمی‌گرفتم می‌رفتی هوا. همون لحظه، نه که بدترین اتفاق ممکن بیفته. نه. اتفاقا عادی ترین اتفاق افتاد و ایمانت به خوشی‌هایی که طول عمرشون بیشتر از نصف روزه رو از دست دادی.
ولی یه خواهش دارم. به درد مشترکمون ایمان داشته باش. آدمهایی که زخم های شبیه بهم دارن باید نزدیک هم باشن. من نزدیکت نباشم .‌. کی باشه گل من؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان