گنجشک‌ها زیرمیزی قبول نمی‌کنن؟

برکه چشم‌هاشو باز کرد. با همون منظره ای روبرو شد که پونزده سال پیش دیده بود.
همون درخت توت پر شاخ و برگی که از سنگینی بارش، خم شده بود تووی اب ساکن و بی‌حرکت برکه.
همون پل سیمانی قدیمی که معلوم نیست از چقدر قبل‌تر اینجا بوده. خودش که هیچوقت حرفی نمی‌زنه. بقیه هم چیزی نگفتن چندساله.
همون سبزه هایی که نسل اندر نسل‌شون کنار این برکه رشد کردن، له شدن، خشک شدن و دوباره سبز شدن‌.
همون گنجشک‌های همیشگی و پر سر و صدا.
همون خونه‌ی کوچیکِ سنگی با سه تا آدم تووش.
برکه نگاهشو چرخوند به دور و بر. یه برکه دیگه اون‌طرف‌تر بود. بااینکه نسبتا دور بود نمی‌شد ندیده گرفتش. برکه‌ی محبوبِ خوشگل. برکه‌ی باغ گیلاس. هرچند که باغ و حتی یه درخت گیلاس اون اطراف نبود. ولی آدمها دوست دارن داستان بسازن، یه چیز معمولی رو جادویی نشون بدن تا از یکنواختی دور و برشون فرار کنن.
برکه‌ی ساده، هیچی نداشت. درواقع نمی‌دونست یه برکه دقیقا باید چه چیزی داشته باشه. مگه اینکه یه عالم آب تووی زمین فرورفته جمع شن و با وزش باد خودشونُ سُر بدن روی بغل دستی ها و گه‌گداری بخار بشن و دوباره ببارن، نمیشه برکه؟ آدمها دیگه چی میخوان؟ چی کمه؟ یا .. چی تووی برکه‌ی باغ گیلاس زیاده؟
سنگ‌هاش گردترن؟ خزه‌هاش سبزترن؟ آبش تمیزتره؟ سگِ شل و قهوه‌ای تووش خرابکاری نمیکنه؟ برگ درختها تووش نمیفته؟ حجم آبی که تووشه کم نمیشه؟ چون آفتاب وسط آسمونه، گرم نمیشه؟ توو زمستون، یخ نمیبنده؟ دلش نمیگیره؟ که تموم گِل‌های کفِ بسترشُ بلند کنه و گند بزنه به تمیزی و صافی آب؟
برکه نمی‌دونست. هیچوقت نفهمید. چه چیزی، "برکه‌ی باغ گیلاس"ای که شاید فقط هسته‌ی گیلاس تووش افتاده بود رو انقدر خاص می‌کرد.
و هیچوقت هم نفهمید. چون گنجشک‌ها حتی برای آشناها هم خبرچینی نمی‌کنن.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان