ببخش که دوستت دارم و کاری از دستم برنمیاد .. یا یه چیزی توو این مایه ها.

از صبح یه چیزیش بود .. اما فرق می‌کرد با حالی که از ساعت هشت و سی و هشت دقیقه به خودش گرفته بود. وقتی سوال می‌کردم، دست می‌برد تووی صندوق "بهونه هایی قدیمی که احتمالا تا الان یادشون رفته" و یکی می‌آورد بیرون و پرت می‌کرد توی صورتم. واسه همین سرخ شد یکم‌لپ‌ام.
رسیدیم به جایی که دیگه بهونه نمی‌آورد .. ایراد می‌گرفت از من .. "کمتر فیلم‌های غمگین ببین که روزی سه بار نیای به من بگی اعصابم خورده"ای که گفت، میشد ترجمه‌ش کرد "بازم مجبور به محبت کردن شدم. بدم نمیاد از این موضوع. ولی اینکه هیچوقت به خودم محبت نمیشه، دلم‌گرفته و می‌دونم‌تو و هیچکس دیگه نمی‌تونه درباره‌ش هیچ گهی بخوره پس جمع کن بساطِ نگرانی‌تُ".
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان